(پارت۵۷)
کنجکاو شدم و رفتم تا چند تا از ویدیو هاشون رو ببینم اما همینجوری که ویدیو هارو میدیدم ویدیو های جالب تری به چشمم میخورد و اونها رو میدیم و بعد تصمیم گرفتم بیوگرافیشون رو بخونم تا اسماشون و سنشون رو بفهمم که به خودم اومدم و دیدم یکی از طرفداراشون هستم و الان هم کنارشون نشستم و دارم ماجرای خودم رو براشون تعریف میکنم.
جونگ کوک:خیلی جالب بود ا/ت.
شوگا:خیلی بامزه بود ا/ت تاحالا نشنیده بودم!
جونگ کوک:ش..وگا..شو..
که زنگ در رو زدن و غذارو آوردن.
رفتن سرمیز نشستن...
جونگ کوک:وای پیتزا!
ا/ت:خیلی ممنونم شوگا!
شوگا:خیلی خب شروع کنیم!راستی جونگ کوک چرا صدام میکردی؟
جونگ کوک:هیچی میخواستم بگم دارم از گرسنگی میمیرم.
شوگا:(خندید)
بعد از غذا که همه از شدت سیری به یه گوشه از مبل تکیه داده بودن...
شوگا:و..واقعا سیر شدم کی میز رو جمع میکنه؟
جونگ کوک:وای من که اصلا نمیتونم تکون بخورم..واقعا خیلی خوردم..شوگا دستت درد نکنه..
شوگا:خ..خواهش میکنم کاری..نکردم که دست خودت درد نکنه.
ا/ت:جونگ کوک دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود الان دیگه کاملا سیر شدم.
جونگ کوک:الان دارم از شدت سیری میمیرم...هیچوقت بیش از حد غذا نخورید حتی اگه داشتین از گرسنگی میمردین...
خونه ساکت شد...
همه خوابشون برده بود...
صبح:
شوگا:عه چرا پتو ندارم..باید برم بیارم...
جونگ کوک:یه خمیازه بلند کشید و وقتی اومد به پهلو بخوابه از مبل افتاد پایین!که باعث شد ا/ت بیدار شه...
ا/ت:عه صدای چی بود؟عه صبح شد..صبح بخیر مامان...عه جونگ کوک دیشب خونه ما موندی؟ای کلک چرا نفهمیده بودم(با خنده) از جاش بلند شد...
جونگ کوک:خیلی جالب بود ا/ت.
شوگا:خیلی بامزه بود ا/ت تاحالا نشنیده بودم!
جونگ کوک:ش..وگا..شو..
که زنگ در رو زدن و غذارو آوردن.
رفتن سرمیز نشستن...
جونگ کوک:وای پیتزا!
ا/ت:خیلی ممنونم شوگا!
شوگا:خیلی خب شروع کنیم!راستی جونگ کوک چرا صدام میکردی؟
جونگ کوک:هیچی میخواستم بگم دارم از گرسنگی میمیرم.
شوگا:(خندید)
بعد از غذا که همه از شدت سیری به یه گوشه از مبل تکیه داده بودن...
شوگا:و..واقعا سیر شدم کی میز رو جمع میکنه؟
جونگ کوک:وای من که اصلا نمیتونم تکون بخورم..واقعا خیلی خوردم..شوگا دستت درد نکنه..
شوگا:خ..خواهش میکنم کاری..نکردم که دست خودت درد نکنه.
ا/ت:جونگ کوک دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود الان دیگه کاملا سیر شدم.
جونگ کوک:الان دارم از شدت سیری میمیرم...هیچوقت بیش از حد غذا نخورید حتی اگه داشتین از گرسنگی میمردین...
خونه ساکت شد...
همه خوابشون برده بود...
صبح:
شوگا:عه چرا پتو ندارم..باید برم بیارم...
جونگ کوک:یه خمیازه بلند کشید و وقتی اومد به پهلو بخوابه از مبل افتاد پایین!که باعث شد ا/ت بیدار شه...
ا/ت:عه صدای چی بود؟عه صبح شد..صبح بخیر مامان...عه جونگ کوک دیشب خونه ما موندی؟ای کلک چرا نفهمیده بودم(با خنده) از جاش بلند شد...
۷.۶k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.