part18
#part18
مجید-رسیدم کافه نشستم
جای همیشگی
ساعت5:55
بود
تبسم-ساعت دقیقا6بود که رسیدم کافه
تبسم-سلام
مجید-سلام خوبی
تبسم-ممنون
شما چطوری
مجید -خوبم
چی میخوری سفارش بدم
قهوه
مجید-باشنیدن کلمه قهوه یجوری شدم احساس میکردم قبلا باتبسم
قرار داشتم وای ولش کن
گارسون صدا کردم سفارش دادم
مجید-خوب راستش من اون عکسو به خانوادم نشون دادم
ماجرارو براش تعریف کردم
تبسم-هوم جالبه
مجید-ولی یچیزی این وسط میلنگه
تبسم-چی
مجید-احساس میکنم کسی تو اون
تصادف همراهم بود که من خبر ندارم
خاطراتی که دارم
تبسم-یعنی منظورش منم
مجید-تبسم کجایی
تبسم-ها نه اینجام
اوم نمی دونم شاید
مجید-میتونی از اون دوستت بپرسی
تبسم-اره اره حتما
مجید-تلفنم زنگ خورد تینا بود
تینا-مجید کجاییی زود بیا خونه
مجید -چیشد
تینا-بیا حالا
مجید- اوکی
............
مجید-ببخشید تبسم من باید برم یکاری پیش اومده
تبسم-اها اوکی بسلامت
مجید-فعلا
تبسم-مراقب خودت باش
تبسم -نشستم و خیره شدم به فنجون قهوم
من خیلی دلم برای اون تبسم قدیمی تنگ شده
تبسمی که اینهمه بی رحم نبود
بازم من دلم نمیخواد اذیت بشه
از گل بهش کمتر بگن دیوننه میشم
فقط من حرفم باخانوادهی عوضیشه
خانواده ای که همچیزمو ازم گرفتن
مجید-رسیدم خونه
تینا چیشده
تینا-بابا همه حساباش خالی شدهمشون
اومد خونه عصبی بود بامامان دعواش شد
مامانم رفتش نمیدونم کجا
بابام زد بیرون ازخونه(باگریه همشو گفت)
مجید من میترسم
مجید-قربونت بشم من بیا بغلم از چی میترسی اخه
چیزی نیس یه دعوای سادس درستش میکینم
پولای باباهم برمیگرده شهر هرت نیس که
...........
محمد-جناب سرهنگ الان من باید چیکار کنم
سرهنگ-نگران نباشین اقای رضوی
سریع مجرم و چیدا میکنیم
شما این فرم پر کنید بدشم تشریف ببرین خبری شد
اطلاع میدیم بهتون
محمد-ممنون
..........
مجید-الو مامان
توران-جانم
مجید-کجایی شوما
توران-بهش زهرام مامان
مجید-باش کی میایی
توران - میام یکم دیگه
مجید-باش خدافظ
توران-خدافظ
..........
توران دلم گرفته بود رفتم
بهشت زهرا سر قبر مادرم دلم براش خیلی تنگ شده بود
باهاش نشستم دردودل کردم
من و محمد خیلی خوشبختیم
ولی بعضی وقتا دیگه پیش میاد دیگه
دعوا های زن و شوهری
......
تینا-مجید مامان کجاس
مجید-بهشت زهرا
تینا-سر قبر عزیز
مجید-احتمالا
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
مجید-رسیدم کافه نشستم
جای همیشگی
ساعت5:55
بود
تبسم-ساعت دقیقا6بود که رسیدم کافه
تبسم-سلام
مجید-سلام خوبی
تبسم-ممنون
شما چطوری
مجید -خوبم
چی میخوری سفارش بدم
قهوه
مجید-باشنیدن کلمه قهوه یجوری شدم احساس میکردم قبلا باتبسم
قرار داشتم وای ولش کن
گارسون صدا کردم سفارش دادم
مجید-خوب راستش من اون عکسو به خانوادم نشون دادم
ماجرارو براش تعریف کردم
تبسم-هوم جالبه
مجید-ولی یچیزی این وسط میلنگه
تبسم-چی
مجید-احساس میکنم کسی تو اون
تصادف همراهم بود که من خبر ندارم
خاطراتی که دارم
تبسم-یعنی منظورش منم
مجید-تبسم کجایی
تبسم-ها نه اینجام
اوم نمی دونم شاید
مجید-میتونی از اون دوستت بپرسی
تبسم-اره اره حتما
مجید-تلفنم زنگ خورد تینا بود
تینا-مجید کجاییی زود بیا خونه
مجید -چیشد
تینا-بیا حالا
مجید- اوکی
............
مجید-ببخشید تبسم من باید برم یکاری پیش اومده
تبسم-اها اوکی بسلامت
مجید-فعلا
تبسم-مراقب خودت باش
تبسم -نشستم و خیره شدم به فنجون قهوم
من خیلی دلم برای اون تبسم قدیمی تنگ شده
تبسمی که اینهمه بی رحم نبود
بازم من دلم نمیخواد اذیت بشه
از گل بهش کمتر بگن دیوننه میشم
فقط من حرفم باخانوادهی عوضیشه
خانواده ای که همچیزمو ازم گرفتن
مجید-رسیدم خونه
تینا چیشده
تینا-بابا همه حساباش خالی شدهمشون
اومد خونه عصبی بود بامامان دعواش شد
مامانم رفتش نمیدونم کجا
بابام زد بیرون ازخونه(باگریه همشو گفت)
مجید من میترسم
مجید-قربونت بشم من بیا بغلم از چی میترسی اخه
چیزی نیس یه دعوای سادس درستش میکینم
پولای باباهم برمیگرده شهر هرت نیس که
...........
محمد-جناب سرهنگ الان من باید چیکار کنم
سرهنگ-نگران نباشین اقای رضوی
سریع مجرم و چیدا میکنیم
شما این فرم پر کنید بدشم تشریف ببرین خبری شد
اطلاع میدیم بهتون
محمد-ممنون
..........
مجید-الو مامان
توران-جانم
مجید-کجایی شوما
توران-بهش زهرام مامان
مجید-باش کی میایی
توران - میام یکم دیگه
مجید-باش خدافظ
توران-خدافظ
..........
توران دلم گرفته بود رفتم
بهشت زهرا سر قبر مادرم دلم براش خیلی تنگ شده بود
باهاش نشستم دردودل کردم
من و محمد خیلی خوشبختیم
ولی بعضی وقتا دیگه پیش میاد دیگه
دعوا های زن و شوهری
......
تینا-مجید مامان کجاس
مجید-بهشت زهرا
تینا-سر قبر عزیز
مجید-احتمالا
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۴.۱k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.