دزیره ویکوک
_ تو نمیخوای بیخیال من شی؟ سه روز گذشته!
_ چرا میخواستم ولی با خودم گفتم اگه عشق گمشده ی من
باشی دوباره سر راه من ظاهر میشی.
_ دلت و خوش نکن، ماشینم خراب شده کنار خیابون گیر
افتادم، اگر نه امکان نداشت من و ببینی
آهی کشید و ادامه داد:
_ ساعت نزدیک یکه و سر ظهره، هیچ کسی که بتونه کمک
کنه رد نمیشه، دیرم هم شده نمیدونم چه غلطی باید بکنم.
_ همونطور که گفتم االن فقط به نجوای بی پروا نیاز داریم.
_ اینی که میگی چی هست؟
_ نشنیدی؟ اون آهنگ جرج مایکل که میگه و من هرگز
نخواهم رقصید آنگونه که با تو رقصیدم.
جیمین یکی از ابروهاش رو باال داد و گفت:
_ تا حاال کسی بهت گفته موقع حرف زدن خیلی لهجه ی
فرانسوی داری؟
جیهوپ که از شنیدن این حرف خسته بود، گفت:
_ محض اطالعت من اونجا به دنیا اومدم.
_ جونگکوک گفت اینجا بزرگ شدی.
_ انقدر توی مدرسه لهجه ام و مسخره کردن که مدرسه رو
کنار گذاشتم، وقتی هم به فرانسه رفتم ادامه ندادم و شاگرد یه
مکانیکی شدم.
_ اوه چقدر ج... صبر کن ببینم چی؟ تو مکانیکی؟
_ آره.
با چشمهای درشت شده به نیم رخش زل زد و گفت:
_ خب ماشینم و درست کن.
جیهوپ که از خنگ بودن جیمین خندش گرفته بود، گفت:
_ من تعمیرکارم، جعبه ابزار که همراهم نیست، تازه ممکنه
قطعه نیاز داشته باشی.
با تخسی نگاهش کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد
_ من نمیدونم تو باید درستش کنی.
پوفی کرد و بلند شد به سمت ماشین رفت و کاپوتش رو باال
زد:
_ چطوری خراب شد؟
_ نمیدونم وسط راه یهو خاموش شد و دیگه روشن نشد.
نگاهی به موتور و اتصاالتش انداخت، حتی تسمه هم سالم به
نظر میرسید، نگاهی به سوییچ اینرسی انداخت، نه تنها خندش
گرفته بود بلکه حس بانمکی به این موضوع داشت.
_ جیمینا تو زیاد با ماشین آشنایی نداری نه؟
_ من فقط سه ماهه این و میرونم، گواهی نامه داشتم ولی
تمین من و همه جا میرسوند نیازی به ماشین نداشتم.
_ معلومه زیاد توی دست انداز توجه نمیکنی.
_ چرا مگه چی شده؟
به سمتش برگشت و به کاپوت تکیه داد:
_ میتونم درستش کنم.
_ خب؟
_ ولی یه شرط داره.
روبروش ایستاد و منتظر نگاهش کرد:
_ چی؟
_ با من قرار میذاری؟
حتی به گوشهاش شک هم نکرد این پسر قطعا دیوونه بود با
چشمهای درشت شده بهش زل زد و با صدای بلندی گفت:
_ یاااا تو جدا ول نمیکنی؟
_ قرار نمیذاری؟
_ معلومه که نه.
شونه اش رو باال انداخت و مچ دستش رو جلوش گرفت به
ساعتش نگاهی کرد و گفت:
_ میدونی راستش منم دیرم شده، حیف شد میتونستم کمکت
کنم
در حالی که لبحند شرورانه اش رو حفظ میکرد، دستهاش رو
توی جیب کت چرمش برد و از کنارش رد شد، چند قدم دور
تر نشده بود که با صدای جیمین ایستاد:
_ چرا میخواستم ولی با خودم گفتم اگه عشق گمشده ی من
باشی دوباره سر راه من ظاهر میشی.
_ دلت و خوش نکن، ماشینم خراب شده کنار خیابون گیر
افتادم، اگر نه امکان نداشت من و ببینی
آهی کشید و ادامه داد:
_ ساعت نزدیک یکه و سر ظهره، هیچ کسی که بتونه کمک
کنه رد نمیشه، دیرم هم شده نمیدونم چه غلطی باید بکنم.
_ همونطور که گفتم االن فقط به نجوای بی پروا نیاز داریم.
_ اینی که میگی چی هست؟
_ نشنیدی؟ اون آهنگ جرج مایکل که میگه و من هرگز
نخواهم رقصید آنگونه که با تو رقصیدم.
جیمین یکی از ابروهاش رو باال داد و گفت:
_ تا حاال کسی بهت گفته موقع حرف زدن خیلی لهجه ی
فرانسوی داری؟
جیهوپ که از شنیدن این حرف خسته بود، گفت:
_ محض اطالعت من اونجا به دنیا اومدم.
_ جونگکوک گفت اینجا بزرگ شدی.
_ انقدر توی مدرسه لهجه ام و مسخره کردن که مدرسه رو
کنار گذاشتم، وقتی هم به فرانسه رفتم ادامه ندادم و شاگرد یه
مکانیکی شدم.
_ اوه چقدر ج... صبر کن ببینم چی؟ تو مکانیکی؟
_ آره.
با چشمهای درشت شده به نیم رخش زل زد و گفت:
_ خب ماشینم و درست کن.
جیهوپ که از خنگ بودن جیمین خندش گرفته بود، گفت:
_ من تعمیرکارم، جعبه ابزار که همراهم نیست، تازه ممکنه
قطعه نیاز داشته باشی.
با تخسی نگاهش کرد و سرش رو به چپ و راست تکون داد
_ من نمیدونم تو باید درستش کنی.
پوفی کرد و بلند شد به سمت ماشین رفت و کاپوتش رو باال
زد:
_ چطوری خراب شد؟
_ نمیدونم وسط راه یهو خاموش شد و دیگه روشن نشد.
نگاهی به موتور و اتصاالتش انداخت، حتی تسمه هم سالم به
نظر میرسید، نگاهی به سوییچ اینرسی انداخت، نه تنها خندش
گرفته بود بلکه حس بانمکی به این موضوع داشت.
_ جیمینا تو زیاد با ماشین آشنایی نداری نه؟
_ من فقط سه ماهه این و میرونم، گواهی نامه داشتم ولی
تمین من و همه جا میرسوند نیازی به ماشین نداشتم.
_ معلومه زیاد توی دست انداز توجه نمیکنی.
_ چرا مگه چی شده؟
به سمتش برگشت و به کاپوت تکیه داد:
_ میتونم درستش کنم.
_ خب؟
_ ولی یه شرط داره.
روبروش ایستاد و منتظر نگاهش کرد:
_ چی؟
_ با من قرار میذاری؟
حتی به گوشهاش شک هم نکرد این پسر قطعا دیوونه بود با
چشمهای درشت شده بهش زل زد و با صدای بلندی گفت:
_ یاااا تو جدا ول نمیکنی؟
_ قرار نمیذاری؟
_ معلومه که نه.
شونه اش رو باال انداخت و مچ دستش رو جلوش گرفت به
ساعتش نگاهی کرد و گفت:
_ میدونی راستش منم دیرم شده، حیف شد میتونستم کمکت
کنم
در حالی که لبحند شرورانه اش رو حفظ میکرد، دستهاش رو
توی جیب کت چرمش برد و از کنارش رد شد، چند قدم دور
تر نشده بود که با صدای جیمین ایستاد:
۳.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.