فیک پروانه خونین p7
با این که به کوک گفتم کاری ندارم
ولی هیچ وقت این طوری
نخواهد بود
ا.ت:باشه کجا بخوابم
کوک:اجوما بیا این جا
ویو ا.ت
باورم نمیشه اون خونش از بیرون
یه نما کلاسیک و از
داخل تو دل برو بود اما
چیزی نگفتم
آجوما:بله
کوک:این ا.ته اون اتاقی رو که گفتم رو بده بهش
آجوما :چشم ،بیا ا.ت
ا.ت:هی اتاق من کو میخوام بالا باشه
(بچه ها آجوما رو با شکل&نشون میدم
&:اره عزیزم اتاقت بالاست
ا.ت:اوک مرسی شب به خیر
ویو ا.ت
خدایا این لباسه یا گوه چقد
تنگو سنگین بد جور گریم گرفت
داشتم با دتا دستام زیپ کمرم رو
باز میکردم که یه دست منو از کمرم گرفت و زیپ رو باز کرد
لباسم از سنگینیش خد به خد
افتاد 🥲
ویو کوک
داشتم میخوابیدم که صدای گریه اومد
از مظولی پریدم و شروع کردم
دنبال صدا که
درو یواش باز کردم
دیدم ا.ت بود که سعی میکرد
زیپ لباسش رو
باز کنه درو بستم و
دست به کار شدم😌
همین که زیپش رو باز کردم لباسش
افتاد
ا.ت:جونگ کوک برو بیرون (دل گرفته)
کوک:برای چی مگه میشه چشم برداشت
از تو و شروع کردم به انا لیز بدن ا.ت
ا.ت:خیلی مقاومت کردم که اخر
تسلیم شدم وبه جاش گریه کردم
کوک:بس کن لعنتی بس کن (فهمیدم که تحریک شدم وامروز به فاکش میدم )
ویو آجوما
امشب فقط صدای جیغ وناله
میومد و تمام بادیگاردا وخدمت کارا نتونستن بخوابن چون 🌚
ویو کوک
امروز صبح بیدار شدم دیدم ا.ت رو
که سر تا پاش خ.ون بود یه لحظه
لب خند زدم خودم رو اماده کردم
تا برم بیرون
به بادیگاردا گفتم امروز دوست خترم
میاد تا من رو ببینه دوربین
هارو فعال کنید که واکنش ا.ت رو ببینم
شب برمیگردم
بادیگارد ها:چشم
شب شد تقریباً ۱۹ساعت خونه نبودم
تصمیم گرفتم که برگردم
رفتم خونه و با چیزی که
از دعوای ا.ت و کارن دیدم پشمام
ریخت😳
ولی هیچ وقت این طوری
نخواهد بود
ا.ت:باشه کجا بخوابم
کوک:اجوما بیا این جا
ویو ا.ت
باورم نمیشه اون خونش از بیرون
یه نما کلاسیک و از
داخل تو دل برو بود اما
چیزی نگفتم
آجوما:بله
کوک:این ا.ته اون اتاقی رو که گفتم رو بده بهش
آجوما :چشم ،بیا ا.ت
ا.ت:هی اتاق من کو میخوام بالا باشه
(بچه ها آجوما رو با شکل&نشون میدم
&:اره عزیزم اتاقت بالاست
ا.ت:اوک مرسی شب به خیر
ویو ا.ت
خدایا این لباسه یا گوه چقد
تنگو سنگین بد جور گریم گرفت
داشتم با دتا دستام زیپ کمرم رو
باز میکردم که یه دست منو از کمرم گرفت و زیپ رو باز کرد
لباسم از سنگینیش خد به خد
افتاد 🥲
ویو کوک
داشتم میخوابیدم که صدای گریه اومد
از مظولی پریدم و شروع کردم
دنبال صدا که
درو یواش باز کردم
دیدم ا.ت بود که سعی میکرد
زیپ لباسش رو
باز کنه درو بستم و
دست به کار شدم😌
همین که زیپش رو باز کردم لباسش
افتاد
ا.ت:جونگ کوک برو بیرون (دل گرفته)
کوک:برای چی مگه میشه چشم برداشت
از تو و شروع کردم به انا لیز بدن ا.ت
ا.ت:خیلی مقاومت کردم که اخر
تسلیم شدم وبه جاش گریه کردم
کوک:بس کن لعنتی بس کن (فهمیدم که تحریک شدم وامروز به فاکش میدم )
ویو آجوما
امشب فقط صدای جیغ وناله
میومد و تمام بادیگاردا وخدمت کارا نتونستن بخوابن چون 🌚
ویو کوک
امروز صبح بیدار شدم دیدم ا.ت رو
که سر تا پاش خ.ون بود یه لحظه
لب خند زدم خودم رو اماده کردم
تا برم بیرون
به بادیگاردا گفتم امروز دوست خترم
میاد تا من رو ببینه دوربین
هارو فعال کنید که واکنش ا.ت رو ببینم
شب برمیگردم
بادیگارد ها:چشم
شب شد تقریباً ۱۹ساعت خونه نبودم
تصمیم گرفتم که برگردم
رفتم خونه و با چیزی که
از دعوای ا.ت و کارن دیدم پشمام
ریخت😳
۳.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.