dilemma of love and hate پارت7
%فعلا بهتره بریم پیش بقیه
@حق با تو بهتره بریم
ویو ا/ت
+ چرا انقدر دیر کردن
&العان بر میگردن بیا نگفتم نگا کن دارن میان
+ اره دیدم
بعداینکه دایی و پدر برگشتن هممون نوشیدنی کَره ای سفارش دادیم
@سوروس از کار بارت چه خبر
%اتفاق خاصی نیفتاده درکل فکر نکنم به شما مربوط باشه
+بابا ناراحت نشو تو که دایی رو میشناسی
%بگو ببینم ا/ت قرار به کدوم مدرسه بری
+ به ایلورمونی میرم
%ایلورمونی فک کردم پدرت میفرستت دورمسترانگ
+اونجا دیگه کجاست
@چیز مهمی نیست
%اونجا بیشتر جادوی سیاه تدریس میشه
+به نظر جالب میاد
%درسته جالب و خطرناک ویا حتی کشنده
+ پدر چرا من به اونجا نمیرم
@دلیلش واضحه اونجا جای مناسبی برای یک بانوی جوان نیست
+خدااااا اخه بابا چه اشکالی داره به اونجا برم از پس خودم بر میام
@تو به ایلورمونی میری حرف نباشه دیگه نمیخوام در این مورد چیزی بشنوم
+چشم پدر( عصبانی و کلافه)
@خب بهتره راه بیوفتیم داره دیر میشه ا/ت عزیزم میدونم بهت قول دادم ولی خب کار واجبی برام پیش اومده تو با دایی سوروس به خرید و مدرسه جدیدت میری
+اخ جونننن
@(😐قیافه بابا ا/ت)
+خب چیه دوس دارم با دایی برم
@خیله خوب داره دیر میشه خدافظ دخترم
+خدافظ پدر
پدر با اماندا به سمت محل قرارش با همکارش رفت منو دایی هم رفتیم که وسایل منو بخریم اول رفتیم تا برام ردا بخریم بعدشم بقیه خرت پرتای جادوگری رو خریدیم بلاخره وقتش شد بریم برای خرید چوب دستی وارد مغازه شدیم خانواده وینچل از جمله کایلا و دوتا خانواده دیگه هم اونجا بودن
به سمت کایلا رفتم
+سلام خر منننننن
☆سلام گاو مننننن
+ چه خبرا
☆والا من که همه خبرارو تو نامه بهت گفتم
+ خیله خوب حالا اصلا سی بارم شده باید برا من تعریف کنی
☆عجبببب
+بلی همینی که هست
ویو راوی
این دو گاو هیمالیایی همچنان به زر زدن خود ادامه میدادند تا نوبتشون بشه
ویو سوروس
منتظر بودم تا نوبتمون شه که دیدم لوسیوس مالفوی داره میاد سمتم
$سلام سوروس اینجا چیکار میکنی اوووو بزار ببینم اومدی برای دختر کارلوس خرید کنی چقدر بزرگ شده از وقتی سه سالش بود ندیدمش
%لوسیوس تو نباید نزدیک منو خواهر زادم باشی خودتم میدونی
$واجب بدونی که خواهر زاده تو برادر زاده منم هست
%بعد اون اتفاق چطور روت میشه اینو بگی
$خودتم میدونی فقط تقصیر من نبود مقصر اصلی اون جیمز پاتر احمق بود
%شما جفتتون مقصر بودین و خواهر بی گناه من قربانی اشتباه شما شد به نفع خودته نزدیک اون دختر نشی
$شاید من نتونم ولی یکیو میشناسم که میتونه(خیلی خیلی اروم)
%چیزی گفتی
$نه فقط داشتم یه کار کوچیک مرور میکردم( با حالت موزیانه و حرصی خودتون دیگه میدونید لوسیوس چطور حرف میزنه)
%بهتره بدونی اگه داری برای به دست اوردن اون دختر نقشه میکشی الکی تلاش نکن اون به هاگوارتز نمیره
$چی مگه میشه سال هاست که تمام مالفوی ها به هاگوارتز میرن و توی اسلیترین گروه بندی میشن کارلوس دیگه داره شورشو در میاره
%مثل اینکه یادت رفته اون دیگه یه مالفوی نیست یه بلاید
اینم از این یه پارت طولانی گزاشتم دلت میاد لایک نکنی کامنت نزاری🥺♡
شرط: 10 لایک♡
@حق با تو بهتره بریم
ویو ا/ت
+ چرا انقدر دیر کردن
&العان بر میگردن بیا نگفتم نگا کن دارن میان
+ اره دیدم
بعداینکه دایی و پدر برگشتن هممون نوشیدنی کَره ای سفارش دادیم
@سوروس از کار بارت چه خبر
%اتفاق خاصی نیفتاده درکل فکر نکنم به شما مربوط باشه
+بابا ناراحت نشو تو که دایی رو میشناسی
%بگو ببینم ا/ت قرار به کدوم مدرسه بری
+ به ایلورمونی میرم
%ایلورمونی فک کردم پدرت میفرستت دورمسترانگ
+اونجا دیگه کجاست
@چیز مهمی نیست
%اونجا بیشتر جادوی سیاه تدریس میشه
+به نظر جالب میاد
%درسته جالب و خطرناک ویا حتی کشنده
+ پدر چرا من به اونجا نمیرم
@دلیلش واضحه اونجا جای مناسبی برای یک بانوی جوان نیست
+خدااااا اخه بابا چه اشکالی داره به اونجا برم از پس خودم بر میام
@تو به ایلورمونی میری حرف نباشه دیگه نمیخوام در این مورد چیزی بشنوم
+چشم پدر( عصبانی و کلافه)
@خب بهتره راه بیوفتیم داره دیر میشه ا/ت عزیزم میدونم بهت قول دادم ولی خب کار واجبی برام پیش اومده تو با دایی سوروس به خرید و مدرسه جدیدت میری
+اخ جونننن
@(😐قیافه بابا ا/ت)
+خب چیه دوس دارم با دایی برم
@خیله خوب داره دیر میشه خدافظ دخترم
+خدافظ پدر
پدر با اماندا به سمت محل قرارش با همکارش رفت منو دایی هم رفتیم که وسایل منو بخریم اول رفتیم تا برام ردا بخریم بعدشم بقیه خرت پرتای جادوگری رو خریدیم بلاخره وقتش شد بریم برای خرید چوب دستی وارد مغازه شدیم خانواده وینچل از جمله کایلا و دوتا خانواده دیگه هم اونجا بودن
به سمت کایلا رفتم
+سلام خر منننننن
☆سلام گاو مننننن
+ چه خبرا
☆والا من که همه خبرارو تو نامه بهت گفتم
+ خیله خوب حالا اصلا سی بارم شده باید برا من تعریف کنی
☆عجبببب
+بلی همینی که هست
ویو راوی
این دو گاو هیمالیایی همچنان به زر زدن خود ادامه میدادند تا نوبتشون بشه
ویو سوروس
منتظر بودم تا نوبتمون شه که دیدم لوسیوس مالفوی داره میاد سمتم
$سلام سوروس اینجا چیکار میکنی اوووو بزار ببینم اومدی برای دختر کارلوس خرید کنی چقدر بزرگ شده از وقتی سه سالش بود ندیدمش
%لوسیوس تو نباید نزدیک منو خواهر زادم باشی خودتم میدونی
$واجب بدونی که خواهر زاده تو برادر زاده منم هست
%بعد اون اتفاق چطور روت میشه اینو بگی
$خودتم میدونی فقط تقصیر من نبود مقصر اصلی اون جیمز پاتر احمق بود
%شما جفتتون مقصر بودین و خواهر بی گناه من قربانی اشتباه شما شد به نفع خودته نزدیک اون دختر نشی
$شاید من نتونم ولی یکیو میشناسم که میتونه(خیلی خیلی اروم)
%چیزی گفتی
$نه فقط داشتم یه کار کوچیک مرور میکردم( با حالت موزیانه و حرصی خودتون دیگه میدونید لوسیوس چطور حرف میزنه)
%بهتره بدونی اگه داری برای به دست اوردن اون دختر نقشه میکشی الکی تلاش نکن اون به هاگوارتز نمیره
$چی مگه میشه سال هاست که تمام مالفوی ها به هاگوارتز میرن و توی اسلیترین گروه بندی میشن کارلوس دیگه داره شورشو در میاره
%مثل اینکه یادت رفته اون دیگه یه مالفوی نیست یه بلاید
اینم از این یه پارت طولانی گزاشتم دلت میاد لایک نکنی کامنت نزاری🥺♡
شرط: 10 لایک♡
۵.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.