رمان عاشقم باش 🫀🙃 پارات 26
ارسلان،،،صبح بود پا شدم رفتم خونه مامان دیانا رفتم براش شانتی رو بیارم
رفتم شانتی رو اوردم اروم گذاشتم رو داوری دیانا مثل یک بچه می نی بود
چیزی نمونده بود تا بچه به دنیا بیاد
دیانا،،،صبح بلد شدم دیدم چیزی رومه دیدم ارسلانم بالا سرم
دیدم شانتی کوچولو اومده🙂
ارسلان،،،،دیدی هی گفتی شانتی شانتی رفتم برات اوردم
دیانا،،،،شانتی کوچلوی خودم.🥺🥺
رفتم پا شدم تا اونجایی که پول داشتم واسش لباس گرفتم
رفتم حساب کنم
دیانا،،،از این بکشید
فروشنده،،موجدی ناکافیست
دیانا،،،،پولم تمام شد چکار کنم
دیانا،،،،ارسلان کاراتو میدی حساب کنم
ارسلان،،،باشه بگیر
دیانا،،،مرسی بهترینم
رفتم شانتی رو اوردم اروم گذاشتم رو داوری دیانا مثل یک بچه می نی بود
چیزی نمونده بود تا بچه به دنیا بیاد
دیانا،،،صبح بلد شدم دیدم چیزی رومه دیدم ارسلانم بالا سرم
دیدم شانتی کوچولو اومده🙂
ارسلان،،،،دیدی هی گفتی شانتی شانتی رفتم برات اوردم
دیانا،،،،شانتی کوچلوی خودم.🥺🥺
رفتم پا شدم تا اونجایی که پول داشتم واسش لباس گرفتم
رفتم حساب کنم
دیانا،،،از این بکشید
فروشنده،،موجدی ناکافیست
دیانا،،،،پولم تمام شد چکار کنم
دیانا،،،،ارسلان کاراتو میدی حساب کنم
ارسلان،،،باشه بگیر
دیانا،،،مرسی بهترینم
۱۸.۸k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.