پیرمرد کمانچه مینواخت
پیرمرد کمانچه مینواخت
و پیرزن نقشِ بهارنارنج ،
به تار و پودِ قالی گره میزد..
وقتی قالی فروشـ ،
قالی به دوش
در کوچه ها آواز میخواند،
عطرِ بهار نارنج
قمریها را عاشق میکرد..!
روی طاقچه ی خانه ی ما
کمانچه ای کهنه و
قاب قالیِ
رنگ و رو رفته ای هست
که هنوز عطر بهار نارنج و
بوی آواز میدهند...
و پیرزن نقشِ بهارنارنج ،
به تار و پودِ قالی گره میزد..
وقتی قالی فروشـ ،
قالی به دوش
در کوچه ها آواز میخواند،
عطرِ بهار نارنج
قمریها را عاشق میکرد..!
روی طاقچه ی خانه ی ما
کمانچه ای کهنه و
قاب قالیِ
رنگ و رو رفته ای هست
که هنوز عطر بهار نارنج و
بوی آواز میدهند...
۱.۶k
۱۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.