رمان شاهزاده اهریمن پارت66
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت66
دلشوره و نگرانی امونشو بریده بود نمیدونست امیر تو چ حالیه، حالش از این اوضاع بهم میخورد، اینقدر عصبی بود ک هیچ کدوم از بچهای مدرسه جرعت نزدیک شدن بهشو نداشتن
×: برنا!؟
ی ضرب برگشت سمتش بی هوا با مشت کوبید تو صورتش، تمام کسای ک تو حیاط مدرسه بودن شاهد این ماجرا بودن، براشون عجیب بود برنای ک خونسدیش کفر آدمو درمیورد چرا یهو عین کوه آتشفشان فوران کرد و همیچن کاری انجام داد، از ی سمت آرشی بود ک آخرین امیدشو از دست داده بود با دهن خونی ب چهره پر از خشم و کینه برنا نگاه میکرد..
+: دهنتـــــو ببند فهمیدیـــــــــی دهنتــــو بببنــــــــــد
یقشو گرفت
+: چجوری روت میشه بیای اینجا تو روم نگاه کنی ها چجـــــــوری...
×: برنا من
+: خفشـــــــو اسم منو دیگه ب زبون نجست نیـــار..
اون امیر الان بخاطر توع کثافت گیر اون حروم زادها افتاده میفهمــــی!!!
محکم هولش داد ک تعادلشو از دست داد.. بالاسرش ایستاد با نفرت بهش زل زد
+: من امشب میام تا تو اون مسابقه شرکت کنم، ولی ن بخاطر تو، فقط بخاطر آزادی امیر. بعد از اون حتی نمیخوام لحظه ای چشم ب قیافه نحست بخوره.
و بی توجه ب حال آرش از کنارش گذشت...
(شب مسابقه)
*: ببین کی اینجاست، برنا خان..
با اون سن کمت خوب تونستی تو موتور سواری شهرت پیدا کنی، خب حالا بگو ببینم تو برای کی اینجایی، آرش یا امیر؟؟
اون لحظه چشم خیلیا ب برنا دوخته شده بود حتی شهرامم اونجا بود تا ببینه برنا کیو نجات میده، تنها کسی ک اونجا خودشو شکست خورده میدید آرش بود، اون همه جوره خودشو بازنده میدید نگاهش دیگه اون برق امیدواریو نداشت مث مرده متحرک فقط شاهد ماجرا بود.
از ی سمت امیر بود ک نگرانی داشت اون مطمئن بود قراره انتخاب بشه ولی از این میترسید ک برنا تو مسابقه نفر اول تا سوم نشه اونوقت کارش تموم بود..
برنا ی دور کلی همه رو از نظر گذروند. امیری ک اطمینان خاطرو نگرانیو باهم داشت، شهرامی ک با دو دلی نگاش میکرد، افرادی ک با تمسخر یا هیجان نگاش میکردن، و در آخر آرش، آرشی ک انگار تو این دنیا نبود.. فوری نگاهشو ازش گرفت اخم کرد
+: اول مسابقه میدم بعد میگم قراره کیو انتخاب کنم
*: بچه جون تو نمیتونی اینکارو کنی
+: هع جدی؟کی اینو میگه؟ تو؟
یادت رفته ک ب من محتاجی تا این مسابقه رو برات ببرم؟؟ ب نفعته ک نخوای برام تعیین تکلیف کنی..
لحظه ای سوار موتور شد نگاه خیرشو فقط ب آرش دوخت
با صدای غرش موتور کناریش ب خودش اومد، نگاهشو از آرش گرفت، شیشه دودی کلاهشو اورد پایین..
موقع شروع مسابقه لحظه ب لحظه ای ک تو پیست بود ب حرفای شهرام فکر میکرد، ب کارای آرش و امیر. ب حرفای ضد نقیض بینشون، ب آرشی ک یهو از امیر متنفر شد و ب امیری ک با وجود طرفداری از آرش همیشه آخرش کاری میکرد ک از آرش زده بشم. آرشی ک حتی اگه با خانواده خودشم بحثو دعوا راه مینداخت با وجود دعوا هامون همیشه اون کسی بود ک عقب نشینی میکرد و من احمق فکر میکردم کم اورده. درواقع من هیچ وقت از آرش متنفر نبودم فقط از رفتاراش ناراحت میشدم، همیشه اون کسی بود ک برای آشتی پیش قدم میشد و من مثل همیشه منتظرش بودم.
آرش، اون کسیه ک همیشه خودشو قربانی من کرده، برای درامان موندن من حتی از خودشم گذشت...
(پایان فلش بک زمان حال)
ارمیا: یعنی چی؟ الان چی شد من نفهمیدم. تو ک ارشو انتخاب نکردی ک؟؟ اصلا بردی؟
برنا:بردم. اول شدم.
+: خب، بعدش چی شد، امیرو انتخاب کردی؟
×: وقتی برگشتم سمتشون امیرو گرفتن جلوم، ولی من تمام مدت دنبال آرش بودم، ولی هیچ اثری ازش نبود. وقتی ک ازشون پرسیدم همه شون تعجب کردن ک چرا سراغ ارشو گرفتم. اون کسی ک آرش براش کار میکرد با بیخالی و تمسخر گفت، حتما رفته خودشو بکشه، چون قراره ابروش ب فاک بره..
ارمیا بهت زده جلوی دهنشو گرفت
+: یعنی..
×: آره، تمام مدت کسی ک با من صادق بوده آرش بود و امیر کسی بود ک تمام اون چند سال منو بازی میداد، ی مدت بعدشم فهمیدم تو اون مسابقه های ک شرکت میکردیم از نظر من تفریح ولی برای اون کاملا جدی بود، و از همین طریق بسات شرط بندی راه انداخت بود، آرش این موضوع رو میفهمه وقتی خواسته جلوشون بگیره، امیر با همون افراد طی ی نقشه ای این بلارو سرش میارن، آرش نمی تونسته چیزی بهم بگه چون بهش گفته بودن اگه کوچیک تری حرفی در این باره بزنه این بار منو هدف قرار میدن ی جورایی با این کار ی تیرو دو نشون زدن هم اونا ب شرط بندی های ک سر من تو مسابقه بود مرسیدن، هم امیر از شر ارش خلاص میشد ولی اگه من میباختم یا امیرو انتخاب نمیکردم خیلی براش بد تموم میشد.
و حالا این وسط نقطه ضعف آرش چی بوده؟؟
+: تو.
×: دقیقا.
+: خب بعدش چی شد..
دلشوره و نگرانی امونشو بریده بود نمیدونست امیر تو چ حالیه، حالش از این اوضاع بهم میخورد، اینقدر عصبی بود ک هیچ کدوم از بچهای مدرسه جرعت نزدیک شدن بهشو نداشتن
×: برنا!؟
ی ضرب برگشت سمتش بی هوا با مشت کوبید تو صورتش، تمام کسای ک تو حیاط مدرسه بودن شاهد این ماجرا بودن، براشون عجیب بود برنای ک خونسدیش کفر آدمو درمیورد چرا یهو عین کوه آتشفشان فوران کرد و همیچن کاری انجام داد، از ی سمت آرشی بود ک آخرین امیدشو از دست داده بود با دهن خونی ب چهره پر از خشم و کینه برنا نگاه میکرد..
+: دهنتـــــو ببند فهمیدیـــــــــی دهنتــــو بببنــــــــــد
یقشو گرفت
+: چجوری روت میشه بیای اینجا تو روم نگاه کنی ها چجـــــــوری...
×: برنا من
+: خفشـــــــو اسم منو دیگه ب زبون نجست نیـــار..
اون امیر الان بخاطر توع کثافت گیر اون حروم زادها افتاده میفهمــــی!!!
محکم هولش داد ک تعادلشو از دست داد.. بالاسرش ایستاد با نفرت بهش زل زد
+: من امشب میام تا تو اون مسابقه شرکت کنم، ولی ن بخاطر تو، فقط بخاطر آزادی امیر. بعد از اون حتی نمیخوام لحظه ای چشم ب قیافه نحست بخوره.
و بی توجه ب حال آرش از کنارش گذشت...
(شب مسابقه)
*: ببین کی اینجاست، برنا خان..
با اون سن کمت خوب تونستی تو موتور سواری شهرت پیدا کنی، خب حالا بگو ببینم تو برای کی اینجایی، آرش یا امیر؟؟
اون لحظه چشم خیلیا ب برنا دوخته شده بود حتی شهرامم اونجا بود تا ببینه برنا کیو نجات میده، تنها کسی ک اونجا خودشو شکست خورده میدید آرش بود، اون همه جوره خودشو بازنده میدید نگاهش دیگه اون برق امیدواریو نداشت مث مرده متحرک فقط شاهد ماجرا بود.
از ی سمت امیر بود ک نگرانی داشت اون مطمئن بود قراره انتخاب بشه ولی از این میترسید ک برنا تو مسابقه نفر اول تا سوم نشه اونوقت کارش تموم بود..
برنا ی دور کلی همه رو از نظر گذروند. امیری ک اطمینان خاطرو نگرانیو باهم داشت، شهرامی ک با دو دلی نگاش میکرد، افرادی ک با تمسخر یا هیجان نگاش میکردن، و در آخر آرش، آرشی ک انگار تو این دنیا نبود.. فوری نگاهشو ازش گرفت اخم کرد
+: اول مسابقه میدم بعد میگم قراره کیو انتخاب کنم
*: بچه جون تو نمیتونی اینکارو کنی
+: هع جدی؟کی اینو میگه؟ تو؟
یادت رفته ک ب من محتاجی تا این مسابقه رو برات ببرم؟؟ ب نفعته ک نخوای برام تعیین تکلیف کنی..
لحظه ای سوار موتور شد نگاه خیرشو فقط ب آرش دوخت
با صدای غرش موتور کناریش ب خودش اومد، نگاهشو از آرش گرفت، شیشه دودی کلاهشو اورد پایین..
موقع شروع مسابقه لحظه ب لحظه ای ک تو پیست بود ب حرفای شهرام فکر میکرد، ب کارای آرش و امیر. ب حرفای ضد نقیض بینشون، ب آرشی ک یهو از امیر متنفر شد و ب امیری ک با وجود طرفداری از آرش همیشه آخرش کاری میکرد ک از آرش زده بشم. آرشی ک حتی اگه با خانواده خودشم بحثو دعوا راه مینداخت با وجود دعوا هامون همیشه اون کسی بود ک عقب نشینی میکرد و من احمق فکر میکردم کم اورده. درواقع من هیچ وقت از آرش متنفر نبودم فقط از رفتاراش ناراحت میشدم، همیشه اون کسی بود ک برای آشتی پیش قدم میشد و من مثل همیشه منتظرش بودم.
آرش، اون کسیه ک همیشه خودشو قربانی من کرده، برای درامان موندن من حتی از خودشم گذشت...
(پایان فلش بک زمان حال)
ارمیا: یعنی چی؟ الان چی شد من نفهمیدم. تو ک ارشو انتخاب نکردی ک؟؟ اصلا بردی؟
برنا:بردم. اول شدم.
+: خب، بعدش چی شد، امیرو انتخاب کردی؟
×: وقتی برگشتم سمتشون امیرو گرفتن جلوم، ولی من تمام مدت دنبال آرش بودم، ولی هیچ اثری ازش نبود. وقتی ک ازشون پرسیدم همه شون تعجب کردن ک چرا سراغ ارشو گرفتم. اون کسی ک آرش براش کار میکرد با بیخالی و تمسخر گفت، حتما رفته خودشو بکشه، چون قراره ابروش ب فاک بره..
ارمیا بهت زده جلوی دهنشو گرفت
+: یعنی..
×: آره، تمام مدت کسی ک با من صادق بوده آرش بود و امیر کسی بود ک تمام اون چند سال منو بازی میداد، ی مدت بعدشم فهمیدم تو اون مسابقه های ک شرکت میکردیم از نظر من تفریح ولی برای اون کاملا جدی بود، و از همین طریق بسات شرط بندی راه انداخت بود، آرش این موضوع رو میفهمه وقتی خواسته جلوشون بگیره، امیر با همون افراد طی ی نقشه ای این بلارو سرش میارن، آرش نمی تونسته چیزی بهم بگه چون بهش گفته بودن اگه کوچیک تری حرفی در این باره بزنه این بار منو هدف قرار میدن ی جورایی با این کار ی تیرو دو نشون زدن هم اونا ب شرط بندی های ک سر من تو مسابقه بود مرسیدن، هم امیر از شر ارش خلاص میشد ولی اگه من میباختم یا امیرو انتخاب نمیکردم خیلی براش بد تموم میشد.
و حالا این وسط نقطه ضعف آرش چی بوده؟؟
+: تو.
×: دقیقا.
+: خب بعدش چی شد..
۴.۶k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.