Part 14 after years ago
قراره بعد یه سال ادامش بدم...پس توقع دارم حمایت کنیم تا یه امیدی برای ادامه داشته باشم..
خب بریم شروع
کوک: خب حالا،بوس منو ندادی که
ات خندید و بوسه ای کوتاه روی لبای کوک گذاشت
ات: بیا اینم بوست...
کوک: نههه کم بود بیشتر میخوامم
ات: عمرا بهت بوس بدم دوباره
کوک اخم کرد و دست ات رو کشید و اونو تو بغلش کشوند و شروع کرد به بوسیدن لباش...
ات هم شروع به همکاری توی بوسه کرد
بعد چند دقیقه با نفس نفس زدن ات بوسه و قطع کردن...
کوک: عزیزم فردا وقت دکتر گرفتم برای بچه...راستی پیش روانشناس رفتنت چطور بود؟
ات:خوب بود...
کوک: روانشناس مرد بود یا زن؟ با اخمی کمرنگ روی صورتش گفت
ات با خنده: به تو چه؟
کوک بیشتر اخم کرد: خب میخوام بدونم...
ات: یه پسر جیگر و جوون بود...
کوک : که یه پسر جیگر بود اره؟
شروع کرد به قلقلک دادن ات
ات:وای کوک...بسه...(با خنده ی زیاد)
کوک: عمرا بس کنمم
ات:وای...کوک...بس..(با خنده خیلی زیاد)
کوک بعد چند دقیقه قلقلک دادن ات رو تموم کرد و حرف زد: خب...باید بخوابیم دیگه...فردا صبح زود وقت دکتره
ات چیزی نگفت و خودشو روی تخت پرت کرد
کوک: یواش بچم تو شکمته ها
ات: تو که اونقدر قلقلکش دادی چیزی ازش نموند
کوک چیزی نگفت و خودش هم اومد روی تخت دراز کشید و ات و توی بغلش کشوند
کمی طول نکشید که هردو به خواب رفتن.....
خب بریم شروع
کوک: خب حالا،بوس منو ندادی که
ات خندید و بوسه ای کوتاه روی لبای کوک گذاشت
ات: بیا اینم بوست...
کوک: نههه کم بود بیشتر میخوامم
ات: عمرا بهت بوس بدم دوباره
کوک اخم کرد و دست ات رو کشید و اونو تو بغلش کشوند و شروع کرد به بوسیدن لباش...
ات هم شروع به همکاری توی بوسه کرد
بعد چند دقیقه با نفس نفس زدن ات بوسه و قطع کردن...
کوک: عزیزم فردا وقت دکتر گرفتم برای بچه...راستی پیش روانشناس رفتنت چطور بود؟
ات:خوب بود...
کوک: روانشناس مرد بود یا زن؟ با اخمی کمرنگ روی صورتش گفت
ات با خنده: به تو چه؟
کوک بیشتر اخم کرد: خب میخوام بدونم...
ات: یه پسر جیگر و جوون بود...
کوک : که یه پسر جیگر بود اره؟
شروع کرد به قلقلک دادن ات
ات:وای کوک...بسه...(با خنده ی زیاد)
کوک: عمرا بس کنمم
ات:وای...کوک...بس..(با خنده خیلی زیاد)
کوک بعد چند دقیقه قلقلک دادن ات رو تموم کرد و حرف زد: خب...باید بخوابیم دیگه...فردا صبح زود وقت دکتره
ات چیزی نگفت و خودشو روی تخت پرت کرد
کوک: یواش بچم تو شکمته ها
ات: تو که اونقدر قلقلکش دادی چیزی ازش نموند
کوک چیزی نگفت و خودش هم اومد روی تخت دراز کشید و ات و توی بغلش کشوند
کمی طول نکشید که هردو به خواب رفتن.....
۷.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.