موسقی عشقP15
رز:من تصمیم با خودم تصمیم گرفته بودم که با هرکی که روبرو شدم سرد رفتار کنم که بیشتر از این آسیب نبینم ولی بعدی از این تصمیم تو اولین نفری بودی که نظرمو راجب تصمیمم کمی تغیر داد.....ت..تورو که دیدم....از...از توی چشمات....یه صفحه ی...ن....نت توی ذهنم تدایی شد.....اون صفحه ی نت کهکشانی از رنگ ها بود که تازه تجربه شده.....م...من....واقعا ازت ممنونم که به من ثابت کردی که آدما خوب هم روی کره ی زمین وجود داره....هم تو هم اون دوست شیطونت...(آخرش با کمی خنده ی ریز)
ویو کوک
من فقط ماتم برده بود.....اون خیلی رنج کشیده....ولی....اگر بفهمه که من فقط با اون اینجوری مهربونم و براش ارزش قاعلم چی؟....اگه شغلمو بفهمه ازم نا امید میشه...تو همین فکرا بودم که آخرش کمی خندید.....خورشید دوباره بعد از یه بارون شدید و همراه با رعد و برق دوباره از پشت ابرا اومده بود بیرون و نورافشانی میکرد...
رز:اوه....ببخشید سرتونو بردم ازبس که حرف زدم....من واقعا...
که حرفش با گذاشتن لبام روی لباش نصفه موند.....من دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم....من چشمام بسته بود ولی میتونستم نگاه های فوق تعجب آمیزشو حس کنم....ولی به خودم اومدم و سریع خودمو جمع و جور کردم
کوک:م..منو....ببخش....بدون اجازت تورو ب...بوسیدم...
رز:چ..چرا....م....منو...ب...بوسیدی؟(توی شک الکتریکی)
کوک:چ...چون......م..من.....هوووففف.....
تمام جرعتمو جمع کردم و حسمو علنی کردم
کوک:دوست دارم.....اندازه ی جهان بی نهایتی که توش وجود داریم....رز....قلب من با دیدن تو شروع به تپیدن کرد اگر تو نبودی معلوم نبود اون روز توی تراس چه بلایی سر خودم میاوردم.....
رز:م...من...میتونم راجب درخواست.ف..فکر کنم؟ی...یعنی میشه بهم زمان بدی؟
کوک:اوه...بله حتما تازه من تا همین الانشم خیلی گستاخ بودم
رز:بعدا گستاخ بودنتون مشخص میشه....با توجه به جوابم
کوک:من میتونم کاری کنم که تمام اون حسرت های عمرتو بدون هیچ تراپیستی از بین ببری....نمیزارم حتی یه دونه ستاره از کهکشان چشمات بریزه پایین
رز:بازی با کلمات رو خوب بلدین(کمی لبخند)
نزدیک صورتش شدمو توی چشماش نگاه کردم
کوک:من فقط حقیقتو میگم....من آدمی نیستم که لاف بزنم(آروم)
رز:م....م....منم...ه...ه...همچین چیزی...ن..ن.ن..نگفتممم(تعجب آمیخته به خجالت)
که خنده ی ریزی از کیوتیش کردم....ولی صدای یهو در زدن اومد....دقیقا همون مدلی که رز اون شب می گفت...
لایک:۱۰
کامنت:۵
ویو کوک
من فقط ماتم برده بود.....اون خیلی رنج کشیده....ولی....اگر بفهمه که من فقط با اون اینجوری مهربونم و براش ارزش قاعلم چی؟....اگه شغلمو بفهمه ازم نا امید میشه...تو همین فکرا بودم که آخرش کمی خندید.....خورشید دوباره بعد از یه بارون شدید و همراه با رعد و برق دوباره از پشت ابرا اومده بود بیرون و نورافشانی میکرد...
رز:اوه....ببخشید سرتونو بردم ازبس که حرف زدم....من واقعا...
که حرفش با گذاشتن لبام روی لباش نصفه موند.....من دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم....من چشمام بسته بود ولی میتونستم نگاه های فوق تعجب آمیزشو حس کنم....ولی به خودم اومدم و سریع خودمو جمع و جور کردم
کوک:م..منو....ببخش....بدون اجازت تورو ب...بوسیدم...
رز:چ..چرا....م....منو...ب...بوسیدی؟(توی شک الکتریکی)
کوک:چ...چون......م..من.....هوووففف.....
تمام جرعتمو جمع کردم و حسمو علنی کردم
کوک:دوست دارم.....اندازه ی جهان بی نهایتی که توش وجود داریم....رز....قلب من با دیدن تو شروع به تپیدن کرد اگر تو نبودی معلوم نبود اون روز توی تراس چه بلایی سر خودم میاوردم.....
رز:م...من...میتونم راجب درخواست.ف..فکر کنم؟ی...یعنی میشه بهم زمان بدی؟
کوک:اوه...بله حتما تازه من تا همین الانشم خیلی گستاخ بودم
رز:بعدا گستاخ بودنتون مشخص میشه....با توجه به جوابم
کوک:من میتونم کاری کنم که تمام اون حسرت های عمرتو بدون هیچ تراپیستی از بین ببری....نمیزارم حتی یه دونه ستاره از کهکشان چشمات بریزه پایین
رز:بازی با کلمات رو خوب بلدین(کمی لبخند)
نزدیک صورتش شدمو توی چشماش نگاه کردم
کوک:من فقط حقیقتو میگم....من آدمی نیستم که لاف بزنم(آروم)
رز:م....م....منم...ه...ه...همچین چیزی...ن..ن.ن..نگفتممم(تعجب آمیخته به خجالت)
که خنده ی ریزی از کیوتیش کردم....ولی صدای یهو در زدن اومد....دقیقا همون مدلی که رز اون شب می گفت...
لایک:۱۰
کامنت:۵
۳.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.