Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۴۱
(شیرین)
سعید:پیدا کردم
شیرین:دارن میاین سریع دستم درد گرفت درو گرفتم
سعید در وا کرد ک میکائل امد از کمرم گرفت و منو برد پایین و بعدش سعید امد و رفتیم بیرون ک پشت تیمارستان بود
میکائل رفت موتورشو اورد
میکائل:بیاین سوار موتورم بشین
سعید:مگه تو موتور داری
میکائل:الان وقت این چیزا نیست بشینید بریم
من وسط نشستم و میکائل رانندگی میکرد
شیرین:میکائل بریم خونه ما از اونجا کلید خونه قدیمون ک تو روستا از مامانم بگیرم
ادرس به میکائل دادم و رفتم خونمون ک در زدم مامانم در وا کرد
شیرین:مامان کلید خونه روستامون بده سریع
سمیه:چیشده؟
شیرین:مامان تروخدا بده جون هممون درخطره
مامانم کلید داد
شیرین:شما و مامانجون برین خونه خاله سمانه به هیچکس هم هیچی نگید
سمیه:چیکار میکنی تو
شیرین:نگران نباش مامان
سرشو بوس کردم و سوار موتور شدم و ادرس دادم
(۱ساعت بعد)
واقعا بدنم خشک شده بود رو موتور
شیرین:اخ این در باز نمیشه بیاین در وا کنید
میکائل با دستش سریع در وا کرد
شیرین:جون
میکائل:قابلی نداشت
رفتیم داخل خونه ک تاریک بود با شمع هایی اونجا و چراغ نفتی اونجا رو روشن کردم هوا دیگ سرد شده بود کم کم غروب داشت میشد
شیرین:من میرم یک شام بگیرم
میکائل:وقتی یک مرد اینجاست چرا یک زن بره
شیرین:اخه مرد منو تو این روستا میشناسن الان میفهمن ک من نوه خان اینجام بعد بفهمن با دوتا پسر امدم ک ابروم میره
میکائل:نکنه این همون روستا بابابزرگته؟ک میخواستی با پسر خان اینجا ازدواج کنی؟
شیرین:اره این روستا بابابزرگه خان اینجا و اون پسر خان مال روستا بالا نه اینجا
سعید:بزار بره میکائل چیکار داری تو
شیرین:میکائل سعید صداتون درنیاد اگه در همسایه بفهمن من با دوتا پسر امدم اینجا بابابزرگم منو میکشه فهمیدن
اینو گفتم و رفتم بیرون و رفتم تو روستامون ک مردم چپ چپ بهم نگاه میکردم اخه بخاطر سر وضعیم اخه شالم سرم نبود و با شلوار چهارخونه ی و با هودی و دمپایی عروسکی بخاطر چپ چپ نگاه کردن مردم کلاه هودیمو انداختم و رفتم اولین سوپرمارکت
شیرین:سلام
رفتم نوشابه و همبرگر روغن و نون بسته ای ورداشتم
شیرین:اینارو حساب کنید
اقا:باشع میشه ۲۰۰ تومان
از تو جیبم کارتمو دراوردم تا امدم بکشم یادم امد رو کارتم اسم فامیلمو نوشته
شیرین:میتونم خودم بکشم پولو؟
اقا:بله
کارت خان داد و پولو کشیدم و سریع امدم بیرون و طبیعی راه افتادم به طرف خونه نزدیک هایی خونه ک رسیدیم قایم شدم و دزدکی وارد خونه شدم
Part۴۱
(شیرین)
سعید:پیدا کردم
شیرین:دارن میاین سریع دستم درد گرفت درو گرفتم
سعید در وا کرد ک میکائل امد از کمرم گرفت و منو برد پایین و بعدش سعید امد و رفتیم بیرون ک پشت تیمارستان بود
میکائل رفت موتورشو اورد
میکائل:بیاین سوار موتورم بشین
سعید:مگه تو موتور داری
میکائل:الان وقت این چیزا نیست بشینید بریم
من وسط نشستم و میکائل رانندگی میکرد
شیرین:میکائل بریم خونه ما از اونجا کلید خونه قدیمون ک تو روستا از مامانم بگیرم
ادرس به میکائل دادم و رفتم خونمون ک در زدم مامانم در وا کرد
شیرین:مامان کلید خونه روستامون بده سریع
سمیه:چیشده؟
شیرین:مامان تروخدا بده جون هممون درخطره
مامانم کلید داد
شیرین:شما و مامانجون برین خونه خاله سمانه به هیچکس هم هیچی نگید
سمیه:چیکار میکنی تو
شیرین:نگران نباش مامان
سرشو بوس کردم و سوار موتور شدم و ادرس دادم
(۱ساعت بعد)
واقعا بدنم خشک شده بود رو موتور
شیرین:اخ این در باز نمیشه بیاین در وا کنید
میکائل با دستش سریع در وا کرد
شیرین:جون
میکائل:قابلی نداشت
رفتیم داخل خونه ک تاریک بود با شمع هایی اونجا و چراغ نفتی اونجا رو روشن کردم هوا دیگ سرد شده بود کم کم غروب داشت میشد
شیرین:من میرم یک شام بگیرم
میکائل:وقتی یک مرد اینجاست چرا یک زن بره
شیرین:اخه مرد منو تو این روستا میشناسن الان میفهمن ک من نوه خان اینجام بعد بفهمن با دوتا پسر امدم ک ابروم میره
میکائل:نکنه این همون روستا بابابزرگته؟ک میخواستی با پسر خان اینجا ازدواج کنی؟
شیرین:اره این روستا بابابزرگه خان اینجا و اون پسر خان مال روستا بالا نه اینجا
سعید:بزار بره میکائل چیکار داری تو
شیرین:میکائل سعید صداتون درنیاد اگه در همسایه بفهمن من با دوتا پسر امدم اینجا بابابزرگم منو میکشه فهمیدن
اینو گفتم و رفتم بیرون و رفتم تو روستامون ک مردم چپ چپ بهم نگاه میکردم اخه بخاطر سر وضعیم اخه شالم سرم نبود و با شلوار چهارخونه ی و با هودی و دمپایی عروسکی بخاطر چپ چپ نگاه کردن مردم کلاه هودیمو انداختم و رفتم اولین سوپرمارکت
شیرین:سلام
رفتم نوشابه و همبرگر روغن و نون بسته ای ورداشتم
شیرین:اینارو حساب کنید
اقا:باشع میشه ۲۰۰ تومان
از تو جیبم کارتمو دراوردم تا امدم بکشم یادم امد رو کارتم اسم فامیلمو نوشته
شیرین:میتونم خودم بکشم پولو؟
اقا:بله
کارت خان داد و پولو کشیدم و سریع امدم بیرون و طبیعی راه افتادم به طرف خونه نزدیک هایی خونه ک رسیدیم قایم شدم و دزدکی وارد خونه شدم
۸.۲k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.