چندپارتی جونگکوک...
چندپارتی جونگکوک...
"وقتی دلشو بهت باخت و تو..."
«پیج فیک: @love.story »
part²
ناباورانه به جسد خونی رو به روش نگاه میکرد.
همین الان یه ادم جلوش کشته شده بود، چه واکنشی باید نشون میداد؟
تو شک فرد رفته بود...ناگهان با ضربه ای که به گردنش خورد بیهوش شد و تو بغل شخصی فرو رفت
لبخندی از سر رضایت زد و دختری که عاشقش شده بود رو تو بغلش گرفت و از بار خارج شد
به طرف پورشه ی مشکیش رفت و دخترو روی صندلی کنار راننده گذاشت
برای چند لحظه به صورت بی نقصش خیره شد
کنترل کردن خودش دربرابر اون براش سخت بود...بوسه ی نرمی روی گونه ی دختر کاشت.
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "
با نوازش های ارومی که روی صورتش حس میکرد بیدار شد و گنگ به اطرافش نگاه میکرد توی اتاق روی تخت بود،سوالات زیادی تو سرش میچرخید...چطور اومده اینجا؟
با احساس خیس شدنش گونش چشمهاشو کامل باز کرد و به طرف کسی که نوازشش میکرد نگاه کرد، تازه متوجه حضور مرد کنارش شد.
با تعجب به شخص روبهروش خیره شد،بعد از گذشت چند دقیقه به خودش اومد و جیغ بلندی کشید.
سریع جلوی دهن دختر رو گرفت
"هیش...اروم باش...من بهت اسیب نمیزنم!"
دستاشو روی دستهای پسر گذاشت و اروم پایین اوردش...اونو میشناخت...بیشتر از خودش.
"میدونم..."
"چی؟"
"خیلی وقته منتظرتم جئون جونگکوک!"
"تو...نه امکان نداره"
چشمهاش گرد شده بود و ناباورانه به فرد روبهروش زل زد
خودشو جلو کشید و بوسه گرمی روی لب های جونگکوک کاشت
"درسته...منم...عشق گمشدت! جئون میرا..."
"ولی تو مردی...ما تصادف کردیم"
"عشق نمیمیره چاگیا! تصادف کردیم و تو بخشی از حافظتو از دست دادی...ولی الان خوشبختانه منو به یاد اوردی...نمیدونی چقدر منتظرت بودم...لاو"
یکم کلیشه ای شد نه؟
استعدادم ته کشیده:///
"وقتی دلشو بهت باخت و تو..."
«پیج فیک: @love.story »
part²
ناباورانه به جسد خونی رو به روش نگاه میکرد.
همین الان یه ادم جلوش کشته شده بود، چه واکنشی باید نشون میداد؟
تو شک فرد رفته بود...ناگهان با ضربه ای که به گردنش خورد بیهوش شد و تو بغل شخصی فرو رفت
لبخندی از سر رضایت زد و دختری که عاشقش شده بود رو تو بغلش گرفت و از بار خارج شد
به طرف پورشه ی مشکیش رفت و دخترو روی صندلی کنار راننده گذاشت
برای چند لحظه به صورت بی نقصش خیره شد
کنترل کردن خودش دربرابر اون براش سخت بود...بوسه ی نرمی روی گونه ی دختر کاشت.
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "" "
با نوازش های ارومی که روی صورتش حس میکرد بیدار شد و گنگ به اطرافش نگاه میکرد توی اتاق روی تخت بود،سوالات زیادی تو سرش میچرخید...چطور اومده اینجا؟
با احساس خیس شدنش گونش چشمهاشو کامل باز کرد و به طرف کسی که نوازشش میکرد نگاه کرد، تازه متوجه حضور مرد کنارش شد.
با تعجب به شخص روبهروش خیره شد،بعد از گذشت چند دقیقه به خودش اومد و جیغ بلندی کشید.
سریع جلوی دهن دختر رو گرفت
"هیش...اروم باش...من بهت اسیب نمیزنم!"
دستاشو روی دستهای پسر گذاشت و اروم پایین اوردش...اونو میشناخت...بیشتر از خودش.
"میدونم..."
"چی؟"
"خیلی وقته منتظرتم جئون جونگکوک!"
"تو...نه امکان نداره"
چشمهاش گرد شده بود و ناباورانه به فرد روبهروش زل زد
خودشو جلو کشید و بوسه گرمی روی لب های جونگکوک کاشت
"درسته...منم...عشق گمشدت! جئون میرا..."
"ولی تو مردی...ما تصادف کردیم"
"عشق نمیمیره چاگیا! تصادف کردیم و تو بخشی از حافظتو از دست دادی...ولی الان خوشبختانه منو به یاد اوردی...نمیدونی چقدر منتظرت بودم...لاو"
یکم کلیشه ای شد نه؟
استعدادم ته کشیده:///
۱۷.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.