در پنانگ مالزی جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد
در پنانگ مالزی جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده (تمپه) وجود دارد سال های سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد .
در 7.1 کیلومتر جاده تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل میشود راه ورودی دریاچه پشت سد در جایی در میان جاده ای کم عرص و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد .
حوادث و اتفاقات اسرار آمیز و مرموز بیشماری در آن جاده رخ داده اند اکثر اوقات قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اند و عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ از رانندگی شب هنگام در ان جاده خودداری میکنند چون میترسند و به همه توصیه میکنند که شب هنگام در آن جاده تردد نکنند .
یک مرتبه یک دختر معصوم و بیگناه توسط پلیسی کشته شد اگر چه علت مرگ دخترک معلوم نشد و بصورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر میرسد دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آنکه روج دخترک که پلیس را عامل مرگش میدانست هرگز دست از سر هیچ پلیسی برنداشت در نتیجه اکثر پلیس ها جرات ندارند شب هنگام در جاده رانندگی کنند چون بسیاری از آن ها جان سالم به در نبردند ظاهرا روح انتقامجو دخترک هر مرتبه حادثه مرگبار را برای پلیس ها ایجاد میکند
طبق اظهارات بومیان آن منطقه سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته میشود ظاهرا روح آن خانم نیمه های شب بطور ناگهانی مقابل رانندگان بد اقبال نمایان نمایان میشود از آنجا که جاده باریک و پیچ در پیچ هست و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق وجود دارد تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند کنترل ماشین را از دست داده اند و به قعر دره سقوط کرده اند ظاهر روح مانند یک انسان عادی است و عده اندکی چهره او را به یاد دادند ولی اکثر افراد میدانند که او موی بلندی دارد و اکثرا ردای سفیدی میپوشد
چند سال قبل حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد.آن دو که آدریان و لئو نام داشتند حدود ساعت ١/٥ شب به خانه بر می گشتند در آن ساعت از شب هیچ وسیله نقلیه ای در جاده به چشم نمی خورد.آدریان رانندگی می کرد و لئو در کنارش نشسته بود آدرین با سرعت مجاز رانندگی می کرد و پیچ های تند را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت.از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند حرفی بین آنها رد و بدل نمی شد.زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند ناگهان آدریان متوجه شد که زنی سفید پوش وسط جاده راه میرود پشت زن به آنها بود و فقط موهای بلندش به چشم می خورد.
آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره ی آن زن را ببیند و از لئو خواست که نگاهی به زن بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند خیالش تا حدی راحت شد. آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که زنی در آن ساعت از شب تنها در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود.حتی در روز روشن هم کسی جرأت نداشت پیاده به آنجا برود چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود. علاوه بر آن یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.
آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت. لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید وقتی به زن نزدیکتر شدند آدریان ترمز کرد زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و نا باوری متوجه شدند که و چهره ی بسیار کریه و خون آلودی دارد.آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشار داد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند ولی نمیدانست بعد از زیر گرفتن زن چه بلایی به سرشان می آید.چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد که ببیند آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت لئو آنچنان ترسیده بود که زبانش بند آمده بود و نمی دانست چه کار کند آدریان هم از آینه نگاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست ...
بعد از آن حادثه آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت کلامی خود را از دست داده بودند و این جاده مرموز باز هم خبرساز شد
در 7.1 کیلومتر جاده تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل میشود راه ورودی دریاچه پشت سد در جایی در میان جاده ای کم عرص و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد .
حوادث و اتفاقات اسرار آمیز و مرموز بیشماری در آن جاده رخ داده اند اکثر اوقات قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اند و عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ از رانندگی شب هنگام در ان جاده خودداری میکنند چون میترسند و به همه توصیه میکنند که شب هنگام در آن جاده تردد نکنند .
یک مرتبه یک دختر معصوم و بیگناه توسط پلیسی کشته شد اگر چه علت مرگ دخترک معلوم نشد و بصورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر میرسد دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آنکه روج دخترک که پلیس را عامل مرگش میدانست هرگز دست از سر هیچ پلیسی برنداشت در نتیجه اکثر پلیس ها جرات ندارند شب هنگام در جاده رانندگی کنند چون بسیاری از آن ها جان سالم به در نبردند ظاهرا روح انتقامجو دخترک هر مرتبه حادثه مرگبار را برای پلیس ها ایجاد میکند
طبق اظهارات بومیان آن منطقه سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته میشود ظاهرا روح آن خانم نیمه های شب بطور ناگهانی مقابل رانندگان بد اقبال نمایان نمایان میشود از آنجا که جاده باریک و پیچ در پیچ هست و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق وجود دارد تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند کنترل ماشین را از دست داده اند و به قعر دره سقوط کرده اند ظاهر روح مانند یک انسان عادی است و عده اندکی چهره او را به یاد دادند ولی اکثر افراد میدانند که او موی بلندی دارد و اکثرا ردای سفیدی میپوشد
چند سال قبل حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد.آن دو که آدریان و لئو نام داشتند حدود ساعت ١/٥ شب به خانه بر می گشتند در آن ساعت از شب هیچ وسیله نقلیه ای در جاده به چشم نمی خورد.آدریان رانندگی می کرد و لئو در کنارش نشسته بود آدرین با سرعت مجاز رانندگی می کرد و پیچ های تند را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت.از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند حرفی بین آنها رد و بدل نمی شد.زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند ناگهان آدریان متوجه شد که زنی سفید پوش وسط جاده راه میرود پشت زن به آنها بود و فقط موهای بلندش به چشم می خورد.
آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره ی آن زن را ببیند و از لئو خواست که نگاهی به زن بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند خیالش تا حدی راحت شد. آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که زنی در آن ساعت از شب تنها در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود.حتی در روز روشن هم کسی جرأت نداشت پیاده به آنجا برود چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود. علاوه بر آن یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.
آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت. لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید وقتی به زن نزدیکتر شدند آدریان ترمز کرد زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و نا باوری متوجه شدند که و چهره ی بسیار کریه و خون آلودی دارد.آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشار داد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند ولی نمیدانست بعد از زیر گرفتن زن چه بلایی به سرشان می آید.چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد که ببیند آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت لئو آنچنان ترسیده بود که زبانش بند آمده بود و نمی دانست چه کار کند آدریان هم از آینه نگاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست ...
بعد از آن حادثه آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت کلامی خود را از دست داده بودند و این جاده مرموز باز هم خبرساز شد
۱۰.۸k
۰۶ خرداد ۱۳۹۴
comments (۳)
no_comment