ماه و ریون پارت ۱۵ 🌙♡
* مدرسه ی امروزم تموم شد ولی یه تموم شدن عادی نه امروز واسه ریون روز عجیبی بود ....
چون ریون نور عجیبی که رنگ بنفش به خودش داشت تو مدرسه میدید هر بار که میدیدش فکر میکرد توهم زده و اون نور رو نادیده میگرفت ....
ریون به خونه میرفت که دوباره همون نور رو دید ولی توجهی بهش نکرد و به خونه رف ....
ریون : رسیدم به خونه وقتی رفتم داخل با سکوت خونه متوجه شدم کسی خونه نیس خوشحال شدم چون عاشق تنهایی ام خلاصه رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم غذامو خوردم بعدم خونه رو مرتب کردم و رفتم تکالیفمو انجام دادم بعد انجام تکالیفم رفتم رفتم گوشیمو برداشتم و در مورد بی تی اس کمی فیک خوندم .....
* ریون مشغول کارش بود که یهو بیهوش شد .....
* شب ۷:۴۵ *
ریون : با سر درد بدی چشمامو باز کردم پاشدم یه نگاهی به دورم کردم مامان بابام هنور نیومده بودن خونه نگران شدم زنگ زدم به مامانم اما جواب نداد به بابام زنگ زدم جواب نداد رسما کل خانواده رو شماره گیری کرده بودم ولی کسی جواب نداده بود نگران نشستم رو مبل و سرمو بین دستام قرار دادم....
* ریون وحشت زده فکر میکرد ولی با نوری که جلوش ظاهر شد رشته افکارش پرید ریون سرشو از بین دستاش بیرون آورد که با همون نور عجیب تو مدرسه مواجه شد ...
ریون : تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟
نور : میخوای بفهمی چی میخوام و خانوادت کجان؟
ریون : معلومه.
نور : پس چشماتو ببند ....
ریون: چشامو بستم که به خواب عمیقی فرو رفتم .....
* صبح *
ریون : بیدار شدم دیدم تو اتاق و خونه ی خودمون نبودم تویه اتاق قشنگ با تم مشکی بنفش بودم رفتم از پنجره بیرون رو نگاه کردم همه سرشون لخت بود و رویه مغازه ها با خط کره ای نوشته شده بود ..... رفتم از تو آینه خودمو نگاه کردم که برگام ریخت .....
چون ریون نور عجیبی که رنگ بنفش به خودش داشت تو مدرسه میدید هر بار که میدیدش فکر میکرد توهم زده و اون نور رو نادیده میگرفت ....
ریون به خونه میرفت که دوباره همون نور رو دید ولی توجهی بهش نکرد و به خونه رف ....
ریون : رسیدم به خونه وقتی رفتم داخل با سکوت خونه متوجه شدم کسی خونه نیس خوشحال شدم چون عاشق تنهایی ام خلاصه رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم غذامو خوردم بعدم خونه رو مرتب کردم و رفتم تکالیفمو انجام دادم بعد انجام تکالیفم رفتم رفتم گوشیمو برداشتم و در مورد بی تی اس کمی فیک خوندم .....
* ریون مشغول کارش بود که یهو بیهوش شد .....
* شب ۷:۴۵ *
ریون : با سر درد بدی چشمامو باز کردم پاشدم یه نگاهی به دورم کردم مامان بابام هنور نیومده بودن خونه نگران شدم زنگ زدم به مامانم اما جواب نداد به بابام زنگ زدم جواب نداد رسما کل خانواده رو شماره گیری کرده بودم ولی کسی جواب نداده بود نگران نشستم رو مبل و سرمو بین دستام قرار دادم....
* ریون وحشت زده فکر میکرد ولی با نوری که جلوش ظاهر شد رشته افکارش پرید ریون سرشو از بین دستاش بیرون آورد که با همون نور عجیب تو مدرسه مواجه شد ...
ریون : تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟
نور : میخوای بفهمی چی میخوام و خانوادت کجان؟
ریون : معلومه.
نور : پس چشماتو ببند ....
ریون: چشامو بستم که به خواب عمیقی فرو رفتم .....
* صبح *
ریون : بیدار شدم دیدم تو اتاق و خونه ی خودمون نبودم تویه اتاق قشنگ با تم مشکی بنفش بودم رفتم از پنجره بیرون رو نگاه کردم همه سرشون لخت بود و رویه مغازه ها با خط کره ای نوشته شده بود ..... رفتم از تو آینه خودمو نگاه کردم که برگام ریخت .....
۳.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.