☆سناریو☆
☆سناریو☆
در حالی که روی کاناپه نشسته بود داشت اشک میریخت، همش بخاطر اتفاقای امروز بود . نمیتونست جلوی خودشو بگیره که گریه نکنه ولی نمیشد . واقعا ضایع شدن جلوی دیگران حس خیلی بدیه! . ویو ران: در خونه رو باز کردم .[خونه مشترک منو ا/ت] ... رفتم داخل و صدای گریه کردن ا/ت رو شنیدم بدو بدو خودم رو به اتاق رسوندم که دیدم ا/ت پاهاشو جمع کرده توی شکمش و زیر پتو داره گریه میکنه، رفتم پتو رو از روش کشیدم. یعنی باز چی شده نکنه باز توی مدرسه اذیتش کردن؟ درسته اونو همیشه توی مدرسه اذیت میکنن چون نمیتونه از خودش دفاع کنه همیشه توی دعوا کم میاره و دست و پاهاش رو گم میکنه. داشتم فکر میکردم ولی یهو به خودم اومدم که ا/ت هی داره صدام میکنه. ا/ت: هی ران اثن میفهمی من چی میگم! ... از اینجا برو. میخوام تنها باشم، ران:نه نمیشه! تا کی میخوای اینجوری باشی! ها؟ ا/ت رو بلند کردم و روی پاهام نشوندم.(منحرافای بدبخت اونجوری نیست) ا/ت: هی راننن ولم کن. لطفا بزارم زمین ران:با دو تا انگشتام اشکاشو پاک کردم و اونو توی بقل گرفتم . ران: بهم بگو چی شده؟ ا/ت: نمیشه نگم؟ ران: نخیر باید بگی. ا/ت: امروز توی مدرسه همه منو مسخره کردن به خصوص اون پسره ی بیشعور نیک! داشتم توی سالن غذا خوری راه میرفتم و غذا دستم بود داشتم میرفتم سمت میزم که اون پاشو جلوی من دراز کرد و من با صورت خوردم زمین! کل غذام ریخت روی زمین و مجبور بودم اونجا رو تمیز کنم! بعد همه منو مسخره کردن! . ران: چی؟ خب نرا از اول نگفتی! ا/ت: (سکوت) ران: بهم بگو که اسم کامل اون پسره چی بود؟ ا/ت:رانننننننن هایتانیییییی! باز میخوای چیکار کنی؟ ران: هیچی!.......
فردا در مدرسه: ا/ت: داشتم میرفتم سر کلاس که بیشتر کلاس اومدن جلوم به معذرت خواهی کردن. توی شوک مونده بودم. یعنی اینا چشونه؟ داشتم فکر میکردم که دیدم نیک با یه چشم کبود و دست شکسته اومد جلوم زانو زد و مغذرت خواهی کرد . نیک: طورو خدا ا/ت منو ببخش بابت دیروز غطت کردم . منو میبخشی؟ ا/ت: بب.اشه! بعدش از اونو رانو دیدم که داره نیشخند میزنه به نیک! همونجا فهمیدم موضوع چیه. ( بغیش با ذهن خلاق شما)
لایک نکنی شب میام به خوابت:/
در حالی که روی کاناپه نشسته بود داشت اشک میریخت، همش بخاطر اتفاقای امروز بود . نمیتونست جلوی خودشو بگیره که گریه نکنه ولی نمیشد . واقعا ضایع شدن جلوی دیگران حس خیلی بدیه! . ویو ران: در خونه رو باز کردم .[خونه مشترک منو ا/ت] ... رفتم داخل و صدای گریه کردن ا/ت رو شنیدم بدو بدو خودم رو به اتاق رسوندم که دیدم ا/ت پاهاشو جمع کرده توی شکمش و زیر پتو داره گریه میکنه، رفتم پتو رو از روش کشیدم. یعنی باز چی شده نکنه باز توی مدرسه اذیتش کردن؟ درسته اونو همیشه توی مدرسه اذیت میکنن چون نمیتونه از خودش دفاع کنه همیشه توی دعوا کم میاره و دست و پاهاش رو گم میکنه. داشتم فکر میکردم ولی یهو به خودم اومدم که ا/ت هی داره صدام میکنه. ا/ت: هی ران اثن میفهمی من چی میگم! ... از اینجا برو. میخوام تنها باشم، ران:نه نمیشه! تا کی میخوای اینجوری باشی! ها؟ ا/ت رو بلند کردم و روی پاهام نشوندم.(منحرافای بدبخت اونجوری نیست) ا/ت: هی راننن ولم کن. لطفا بزارم زمین ران:با دو تا انگشتام اشکاشو پاک کردم و اونو توی بقل گرفتم . ران: بهم بگو چی شده؟ ا/ت: نمیشه نگم؟ ران: نخیر باید بگی. ا/ت: امروز توی مدرسه همه منو مسخره کردن به خصوص اون پسره ی بیشعور نیک! داشتم توی سالن غذا خوری راه میرفتم و غذا دستم بود داشتم میرفتم سمت میزم که اون پاشو جلوی من دراز کرد و من با صورت خوردم زمین! کل غذام ریخت روی زمین و مجبور بودم اونجا رو تمیز کنم! بعد همه منو مسخره کردن! . ران: چی؟ خب نرا از اول نگفتی! ا/ت: (سکوت) ران: بهم بگو که اسم کامل اون پسره چی بود؟ ا/ت:رانننننننن هایتانیییییی! باز میخوای چیکار کنی؟ ران: هیچی!.......
فردا در مدرسه: ا/ت: داشتم میرفتم سر کلاس که بیشتر کلاس اومدن جلوم به معذرت خواهی کردن. توی شوک مونده بودم. یعنی اینا چشونه؟ داشتم فکر میکردم که دیدم نیک با یه چشم کبود و دست شکسته اومد جلوم زانو زد و مغذرت خواهی کرد . نیک: طورو خدا ا/ت منو ببخش بابت دیروز غطت کردم . منو میبخشی؟ ا/ت: بب.اشه! بعدش از اونو رانو دیدم که داره نیشخند میزنه به نیک! همونجا فهمیدم موضوع چیه. ( بغیش با ذهن خلاق شما)
لایک نکنی شب میام به خوابت:/
۴.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.