رز سفید p8
صدای زنگ در اومد....
_خیلی خب تو دیگه برو....خودم در و باز میکنم....
+اوه یعنی کیه....
بدو بدو رفتم تو آشپزخونه....
&اووو چطوری جئون....
_سلام نيلو....
&و همدیگه رو بغل کردن....
خدایی خیلی حسودیم شد....
یعنی کی بود دختره؟
به من چه....
_کارلاا...دو تا قهوه بیار ....
چرا اینجوری شد؟(ناراحت )
+ب....بله ارباب....
دو تا قهوه درست کردم...داشتم براشون میبردم که داشتن با هم دیگه میخندیدن.....
اون دختره تو بغل جونگکوک بود و داشتن با هم فیلم میدیدن....
+قهوه تون
که یهو جونگکوک خیلی جدی شد و گفت
_حالا برو...
لعنتی....فک کنم خوشش میاد منو عذاب میده.....
۱ هفته گذشت و در این یه هفته رفتار جونگکوک به طرز وحشتناکی باهام سرد شده بود... و اون دختره هم چند باری اومده بود اینجا....
البته...خب من یه خدمتکارم و اون یه اربابه....تو این چند روز خیلی گریه کرده بودم ولی آخر به این نتیجه رسیدم که من چرا باید براش ارزش داشته باشم که بخواد ناراحتم کنه یا نه؟..
شب بود و خانواده ۴ نفره جئون دور هم جمع شده بودن...... براشون ۴ تا قهوه درست کردم و بردم....گذاشتم رو میز بین مبل ها...داشتم میرفتم سمت اتاقم که خانم جئون گفت کارلا ...بشین لطفا!
_مامان زود باش...من باید برم...
خیلی تعجب کردم.....یعنی چرا صدام کردن...
برگشتم و نشستم رو مبل تک نفره...
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
_خیلی خب تو دیگه برو....خودم در و باز میکنم....
+اوه یعنی کیه....
بدو بدو رفتم تو آشپزخونه....
&اووو چطوری جئون....
_سلام نيلو....
&و همدیگه رو بغل کردن....
خدایی خیلی حسودیم شد....
یعنی کی بود دختره؟
به من چه....
_کارلاا...دو تا قهوه بیار ....
چرا اینجوری شد؟(ناراحت )
+ب....بله ارباب....
دو تا قهوه درست کردم...داشتم براشون میبردم که داشتن با هم دیگه میخندیدن.....
اون دختره تو بغل جونگکوک بود و داشتن با هم فیلم میدیدن....
+قهوه تون
که یهو جونگکوک خیلی جدی شد و گفت
_حالا برو...
لعنتی....فک کنم خوشش میاد منو عذاب میده.....
۱ هفته گذشت و در این یه هفته رفتار جونگکوک به طرز وحشتناکی باهام سرد شده بود... و اون دختره هم چند باری اومده بود اینجا....
البته...خب من یه خدمتکارم و اون یه اربابه....تو این چند روز خیلی گریه کرده بودم ولی آخر به این نتیجه رسیدم که من چرا باید براش ارزش داشته باشم که بخواد ناراحتم کنه یا نه؟..
شب بود و خانواده ۴ نفره جئون دور هم جمع شده بودن...... براشون ۴ تا قهوه درست کردم و بردم....گذاشتم رو میز بین مبل ها...داشتم میرفتم سمت اتاقم که خانم جئون گفت کارلا ...بشین لطفا!
_مامان زود باش...من باید برم...
خیلی تعجب کردم.....یعنی چرا صدام کردن...
برگشتم و نشستم رو مبل تک نفره...
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۹.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.