فیک جونگ کوک پارت ۳۸ (معشوقه) فصل ۲
بچه ها بالاخره بگین چیکار کنم؟من فیکو بخاطر بعضی هاتون که گفتن ا.ت گناه داره و ارباب چرا انقد باهاش خشنه عوض کردم ولی الان بعضی هاتون میگین چرا ارباب انقد با ا.ت خوب شده😐خب بالاخره بگین چی میخوان😑منم همونو بنویسم😁
___
پس کی اینطور هرzه کوچولو تو تمام مدت جاسوس کای نبودی در واقع جاسوس سویون بزرگترین رقیبم بودی!...یه دفعه سویون دستشو زیر پاهای ا.ت انداخت و بلندش کرد و رفت!...تماس رو قطع کردم....
ارباب: حالا میبینی عاقبت خیانت به اربابت چیه هرzه کوچولو!
زنگ زدم به تهیونگ و گفتم که بیاد عمارت....وقتی همه چیز رو براش تعریف کردم دهنش باز مونده و باور نمیکرد که ا.ت همچین کاری کرده باشه..
تهیونگ: به هر حال ما نمیتونیم ا.ت رو از سویون پس بگیریم اگه اون بفهمه ات برات مهمه قطعا ازش براس ضربه زدن بهت استفاده میکنه!...باید بدزدیمش!
ارباب: چطور؟
تهیونگ: من قراره ۳ روز دیگه برای انجام یه معامله به عمارت سویون برم تو هم میتونی اونموقع باهام بیایی!
ارباب: ولی ۳ روز دیره تا اون موقع قطعا با ات سkس میکنه...میخوام وقتی پیشم میاد تنگ باشه و برای تنبیه این کارش انقد توش بکوبم که پاره شه!..
تهیونگ: تو از کجا مطمئنی که ا.ت جاسوسه؟..شاید از حرص حرفای تو اون کارو کرده!
ارباب: ولی باید یه کاری کنم اونا نباید رابطه داشته باشن..وقتی ا.ت رو دیدم(داخل گوشی) لباس تنش نبود بعد هم همونطوری جلوی من سویون اونو bوsید و داشت با خودش میبردش باید یه کاری کنم!
تهیونگ: فهمیدم به شوگا میگم یه حمله فقط برای پرت کردن حواس اونا بهشون بکنه که مانع کار سویون بشه!
ارباب: فکر خوبیه!...ببینم شوگا همون پسره بود که با تو...
تهیونگ:آره همونه...فعلا بیخیال بزار به شوگا بگم تا دیر نشده...
ارباب: برو..
ویو ا.ت:
منتظر بودم که بخیه ارباب تموم شه که با هم بریم که یه دفعه دیدم یه نفر صدام کرد!...برگشتم سمتش یه مرد بود یه دفعه یه پارچه جلوی دهنم گداشت که بیهوش شدم...
وقتی به هوش اومدم داخل یه اتاق بودم..نشستم و اطرافم رو نگاه کردم...نه اینجا عمارت ارباب نبود!...یه دفعه دیدم یه مرد اومد داخل!
مرد: سلام خوشگله بالاخره به هوش اومدی!..
یه دفعه درو قفل کرد و اومد سمتم...دستامو گرفت که یهو یه لگد به دلش زدم که ولم کرد..
مرد:لعنتی!
اومد سمتم که بگیرتم منم مقاومت میکردم و داشتم باهاش مبارزه میکردم(یادتونه که ا.ت دفاع شخصی بلد بود؟)یه دفعه دستشو پشت زانوهام برد و بلندم کرد...
ا.ت: ولم کننننننن(داد)
مرد: خوبه وحشی بیشتر دوست دارم!
یه دفعه روی تخت پرتم کرد و دستامو با کراواتش به تاج تخت بست!
مرد: قراره کلی شیطونی کنیم بد گرل!
ا.ت: ولم کن عوضییییی
یه دفعه لباسم رو توی تنم جر داد!
مرد:ولی بهتر میشه اگه قبلش یکم با کمربندم کمرتو نقاشی کنم!....
___
پس کی اینطور هرzه کوچولو تو تمام مدت جاسوس کای نبودی در واقع جاسوس سویون بزرگترین رقیبم بودی!...یه دفعه سویون دستشو زیر پاهای ا.ت انداخت و بلندش کرد و رفت!...تماس رو قطع کردم....
ارباب: حالا میبینی عاقبت خیانت به اربابت چیه هرzه کوچولو!
زنگ زدم به تهیونگ و گفتم که بیاد عمارت....وقتی همه چیز رو براش تعریف کردم دهنش باز مونده و باور نمیکرد که ا.ت همچین کاری کرده باشه..
تهیونگ: به هر حال ما نمیتونیم ا.ت رو از سویون پس بگیریم اگه اون بفهمه ات برات مهمه قطعا ازش براس ضربه زدن بهت استفاده میکنه!...باید بدزدیمش!
ارباب: چطور؟
تهیونگ: من قراره ۳ روز دیگه برای انجام یه معامله به عمارت سویون برم تو هم میتونی اونموقع باهام بیایی!
ارباب: ولی ۳ روز دیره تا اون موقع قطعا با ات سkس میکنه...میخوام وقتی پیشم میاد تنگ باشه و برای تنبیه این کارش انقد توش بکوبم که پاره شه!..
تهیونگ: تو از کجا مطمئنی که ا.ت جاسوسه؟..شاید از حرص حرفای تو اون کارو کرده!
ارباب: ولی باید یه کاری کنم اونا نباید رابطه داشته باشن..وقتی ا.ت رو دیدم(داخل گوشی) لباس تنش نبود بعد هم همونطوری جلوی من سویون اونو bوsید و داشت با خودش میبردش باید یه کاری کنم!
تهیونگ: فهمیدم به شوگا میگم یه حمله فقط برای پرت کردن حواس اونا بهشون بکنه که مانع کار سویون بشه!
ارباب: فکر خوبیه!...ببینم شوگا همون پسره بود که با تو...
تهیونگ:آره همونه...فعلا بیخیال بزار به شوگا بگم تا دیر نشده...
ارباب: برو..
ویو ا.ت:
منتظر بودم که بخیه ارباب تموم شه که با هم بریم که یه دفعه دیدم یه نفر صدام کرد!...برگشتم سمتش یه مرد بود یه دفعه یه پارچه جلوی دهنم گداشت که بیهوش شدم...
وقتی به هوش اومدم داخل یه اتاق بودم..نشستم و اطرافم رو نگاه کردم...نه اینجا عمارت ارباب نبود!...یه دفعه دیدم یه مرد اومد داخل!
مرد: سلام خوشگله بالاخره به هوش اومدی!..
یه دفعه درو قفل کرد و اومد سمتم...دستامو گرفت که یهو یه لگد به دلش زدم که ولم کرد..
مرد:لعنتی!
اومد سمتم که بگیرتم منم مقاومت میکردم و داشتم باهاش مبارزه میکردم(یادتونه که ا.ت دفاع شخصی بلد بود؟)یه دفعه دستشو پشت زانوهام برد و بلندم کرد...
ا.ت: ولم کننننننن(داد)
مرد: خوبه وحشی بیشتر دوست دارم!
یه دفعه روی تخت پرتم کرد و دستامو با کراواتش به تاج تخت بست!
مرد: قراره کلی شیطونی کنیم بد گرل!
ا.ت: ولم کن عوضییییی
یه دفعه لباسم رو توی تنم جر داد!
مرد:ولی بهتر میشه اگه قبلش یکم با کمربندم کمرتو نقاشی کنم!....
۳.۷k
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.