قانون عشق p33
همیشه چند نفر با فاصله از سفره وایمیسادن که اگه چیزی خواستن بهشون بدن
حدود پنج شیش متر باهاشون فاصله داشتیم چند دقیقه بعد صدای هایون بلند شد: کوکی راستی تو چرا از زن قبلیت جدا شدی؟
جونگ کوک : برای چی میخوای بدونی
شونه ای بالا انداخت: همینجوری ..دلم میخواد بدونم چجور ادمی بود که تو عاشقش شدی و باهاش ازدواج کردی
کمی اخم کرد : من عاشقش نشدم اون عاشق من شد
هایون: اوووو که اینطور...خب حالا بگو ببینم چه شکلی بود از من خوشگلتر بود؟
نگاه خیره جونگ کوکو رو خودم حس میکردم بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره شروع به حرف زدن کرد : ن زشت بود ... هیکلش معمولی بود و جذابیت خاصی نداشت ......لب های باریک و چشم های تنگ و ریز .......روی پوستش لک داشت
با هر کلمه ای ک به زبون میوورد یه قطره اشکم از چشمم میریخت
چطور میتونست تو چشمام نگاه کنه و این حرفا رو بزنه
نگاهشو ازم نگرفت و ادامه داد : اخلاقش افتضاح بود .....همش غر غر میکرد و با خدمتکارا بد رفتاری میکرد ...پولشو به رخم میکشید ،بعضی شب ها هم با مردای دیگه عشق بازی میکرد
دیگه حتی چشای خدمتکارایی که کنارم وایساده بودن هم از حرفای جونگ کوک گرد شده بود ......یکیشون دستی رو بازوم کشید : میون سو جون حالت خوبه؟
سری اشکامو پاک کردم: اره خوبم
جونگ کوک نگاهشو از من گرفت و به هایون داد : هیچ وقت دوسش نداشتم برعکسش تو رو خیلی دوس دارم عشقم
نیش هایون باز شد : منم خیلی دوست دارم کوکی جونم
تحمل وضعیت برام سخت بود و سری به سمت اشپزخونه رفتم
سرپرست مین رو بغل کردم و تو آغوشش اروم گریه کردم: دیدین ..دیدین راجبم چی گفت......آخه چطور میتونه اینقدر نامرد باشه
دستی روی سرم کشید و گفت: شنیدم دخترم همرو شنیدم ....اروم باش عزیزکم این روز ها هم تموم میشه
با دلداری های سرپرست مین گریم بند اومد بقیه خدمتکارا سفره رو جمع کردن ،کم کم منم برگشتم خونه
صبحش وسایلم رو که جمع کرده بودم رو برداشتم با صاحب خونه تسویه کردم و اجاره این مدتی که بودم رو دادم
صبح زود بود که رفتم خونه جونگ کوک ...سرپرست مین با دیدنم لبخندی زد و اتاقی رو بهم نشون داد: میتونی اینجا وسایلت رو بزاری ...از این به بعد اتاقته ...اگه ازش خوشت نیومد بگو یکی دیگه بهت بدم
من: ن همین خوبه ..ممنون
ساک لباسام و خرت و چرتای کوچیکمو تو اتاق گذاشتم،
یه روز تمام این خونه مال من بود و حالا تنها یک اتاق کوچکش.
چند دقیقه به ۸ بود که با خدمتکارا تو آشپزخونه صبحونه خوردیم ...جونگ کوک داشت میرفت شرکت که صدام زد
از این ک منو صدا کرد تعجب کردم و با تردید رفتم سمتش : بله
جونگ کوک: کفشام کثیفه زود تمیزشون کن
حدود پنج شیش متر باهاشون فاصله داشتیم چند دقیقه بعد صدای هایون بلند شد: کوکی راستی تو چرا از زن قبلیت جدا شدی؟
جونگ کوک : برای چی میخوای بدونی
شونه ای بالا انداخت: همینجوری ..دلم میخواد بدونم چجور ادمی بود که تو عاشقش شدی و باهاش ازدواج کردی
کمی اخم کرد : من عاشقش نشدم اون عاشق من شد
هایون: اوووو که اینطور...خب حالا بگو ببینم چه شکلی بود از من خوشگلتر بود؟
نگاه خیره جونگ کوکو رو خودم حس میکردم بدون اینکه نگاهشو ازم بگیره شروع به حرف زدن کرد : ن زشت بود ... هیکلش معمولی بود و جذابیت خاصی نداشت ......لب های باریک و چشم های تنگ و ریز .......روی پوستش لک داشت
با هر کلمه ای ک به زبون میوورد یه قطره اشکم از چشمم میریخت
چطور میتونست تو چشمام نگاه کنه و این حرفا رو بزنه
نگاهشو ازم نگرفت و ادامه داد : اخلاقش افتضاح بود .....همش غر غر میکرد و با خدمتکارا بد رفتاری میکرد ...پولشو به رخم میکشید ،بعضی شب ها هم با مردای دیگه عشق بازی میکرد
دیگه حتی چشای خدمتکارایی که کنارم وایساده بودن هم از حرفای جونگ کوک گرد شده بود ......یکیشون دستی رو بازوم کشید : میون سو جون حالت خوبه؟
سری اشکامو پاک کردم: اره خوبم
جونگ کوک نگاهشو از من گرفت و به هایون داد : هیچ وقت دوسش نداشتم برعکسش تو رو خیلی دوس دارم عشقم
نیش هایون باز شد : منم خیلی دوست دارم کوکی جونم
تحمل وضعیت برام سخت بود و سری به سمت اشپزخونه رفتم
سرپرست مین رو بغل کردم و تو آغوشش اروم گریه کردم: دیدین ..دیدین راجبم چی گفت......آخه چطور میتونه اینقدر نامرد باشه
دستی روی سرم کشید و گفت: شنیدم دخترم همرو شنیدم ....اروم باش عزیزکم این روز ها هم تموم میشه
با دلداری های سرپرست مین گریم بند اومد بقیه خدمتکارا سفره رو جمع کردن ،کم کم منم برگشتم خونه
صبحش وسایلم رو که جمع کرده بودم رو برداشتم با صاحب خونه تسویه کردم و اجاره این مدتی که بودم رو دادم
صبح زود بود که رفتم خونه جونگ کوک ...سرپرست مین با دیدنم لبخندی زد و اتاقی رو بهم نشون داد: میتونی اینجا وسایلت رو بزاری ...از این به بعد اتاقته ...اگه ازش خوشت نیومد بگو یکی دیگه بهت بدم
من: ن همین خوبه ..ممنون
ساک لباسام و خرت و چرتای کوچیکمو تو اتاق گذاشتم،
یه روز تمام این خونه مال من بود و حالا تنها یک اتاق کوچکش.
چند دقیقه به ۸ بود که با خدمتکارا تو آشپزخونه صبحونه خوردیم ...جونگ کوک داشت میرفت شرکت که صدام زد
از این ک منو صدا کرد تعجب کردم و با تردید رفتم سمتش : بله
جونگ کوک: کفشام کثیفه زود تمیزشون کن
۴۷.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.