رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت ¹¹
________________________
که دیدم یهو تهیونگ آمد نزدیکم جوری که نفس هاش رو حس میکردم و دستاش رو آورد نزدیکم و قرص کنارم رو برداشت توی شک بودم
تهیونگ: بیا قرص هات رو بخور
ات: م...ممنونم
تهیونگ: چه فکری میکردی؟
ات: هیچی
تهیونگ: چیه نکنه فکر کردی میخوام ببو//سمت؟
ات: چی نههه
تهیونگ: که اینطور
تهیونگ دوباره آمد نزدیکم و با دستاش صورتم رو گرفت
ات: تهیونگ چیکار میکنی؟
یدونه آروم زد توی گونه ام
تهیونگ: (خنده) پس همچین فکری نمیکنی اره؟
ات: خوب آخه...
تهیونگ: هیششش هیچی نگو...قرص رو بخور
آب رو برداشتم و قرص رو خوردم و تهیونگ رفت بیرون اتاق یک دستی روی سینه ام گذاشتم و دیدم قلبم داره تند میزنه
ات: وایییی خداااا نکنه عاشق شدممممم
از دید تهیونگ :
رفتم بیرون و دستی روی قلبم کشیدم و فهمیدم که اون دختر رو دوستش دارم و لبخندی زدم و رفتم پایین که میز صبحانه رو بچینم و ات رو صدا زدم
تهیونگ: ات بیا صبحانه بخور
ات: امدم..واووو چرا زحمت کشیدی؟
تهیونگ: کاری نکردم که بیا بشین بخور
ات : خوشمزه هست
تهیونگ: نوش جونت...فیلم ترسناک دوست داری؟
ات: اهوم
تهیونگ: میایی ببینیم؟
ات: حتما
تهیونگ: صبحانه بخور و بیا ببینیم
ات: اوکی
از دید ات:
سریع صبحانه خوردم و با تهیونگ فیلم راهبه رو دیدیم یهو روح آمد توی تصویر و من جیغ زدم و تهیونگ رو بغل کردم
تهیونگ : (فیلم رو استپ کرد) ات خوبی؟ این فقط فیلمه
ات: آره خوبم ادامه ی فیلم رو بزار
تهیونگ: نمیترسی؟
ات: معلومه که نه بزار اون موقع یهو آمد تو تصویر
تهیونگ: باشه
یک صحنه ی دیگه آمد و دوباره جیغ زدم و افتادم روی تهیونگ.....
________________________
پایان این پارت
پارت ¹¹
________________________
که دیدم یهو تهیونگ آمد نزدیکم جوری که نفس هاش رو حس میکردم و دستاش رو آورد نزدیکم و قرص کنارم رو برداشت توی شک بودم
تهیونگ: بیا قرص هات رو بخور
ات: م...ممنونم
تهیونگ: چه فکری میکردی؟
ات: هیچی
تهیونگ: چیه نکنه فکر کردی میخوام ببو//سمت؟
ات: چی نههه
تهیونگ: که اینطور
تهیونگ دوباره آمد نزدیکم و با دستاش صورتم رو گرفت
ات: تهیونگ چیکار میکنی؟
یدونه آروم زد توی گونه ام
تهیونگ: (خنده) پس همچین فکری نمیکنی اره؟
ات: خوب آخه...
تهیونگ: هیششش هیچی نگو...قرص رو بخور
آب رو برداشتم و قرص رو خوردم و تهیونگ رفت بیرون اتاق یک دستی روی سینه ام گذاشتم و دیدم قلبم داره تند میزنه
ات: وایییی خداااا نکنه عاشق شدممممم
از دید تهیونگ :
رفتم بیرون و دستی روی قلبم کشیدم و فهمیدم که اون دختر رو دوستش دارم و لبخندی زدم و رفتم پایین که میز صبحانه رو بچینم و ات رو صدا زدم
تهیونگ: ات بیا صبحانه بخور
ات: امدم..واووو چرا زحمت کشیدی؟
تهیونگ: کاری نکردم که بیا بشین بخور
ات : خوشمزه هست
تهیونگ: نوش جونت...فیلم ترسناک دوست داری؟
ات: اهوم
تهیونگ: میایی ببینیم؟
ات: حتما
تهیونگ: صبحانه بخور و بیا ببینیم
ات: اوکی
از دید ات:
سریع صبحانه خوردم و با تهیونگ فیلم راهبه رو دیدیم یهو روح آمد توی تصویر و من جیغ زدم و تهیونگ رو بغل کردم
تهیونگ : (فیلم رو استپ کرد) ات خوبی؟ این فقط فیلمه
ات: آره خوبم ادامه ی فیلم رو بزار
تهیونگ: نمیترسی؟
ات: معلومه که نه بزار اون موقع یهو آمد تو تصویر
تهیونگ: باشه
یک صحنه ی دیگه آمد و دوباره جیغ زدم و افتادم روی تهیونگ.....
________________________
پایان این پارت
۸.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.