رمان عشق در دور دست ها
#رمان_عشقی_در_دور_دست_ها
#پارت1
#ویدا
پول تاکسی رو حساب کردم و وارد دانشگاه شدم...
همین که رسیدم دیدم آهو داره به سمتم میاد آهو دوست صمیمیم و مثل خواهر واقعیم بود...
+به سلام ویدا خانوم بلاخره ما شمارو تو دانشگاه دیدیم
-مزه نریز نمکدون بیا بریم سر کلاس
+باشه بریم. همین که خواستیم به سمت کلاس بریم دیدم امیر داره به سمتمون میاد...
امیر یکی از شاگرد زرنگ های دانشگاه بود پسر خیلی خوبی هم هست منم حس میکنم به آهو علاقه داره ولی آهو میگه من دارم اشتباه میکنم...
با صدای امیر از فکر بیرون اومدم...
+سلام خانوما
-سلام اقا امیر کاری دارین؟
+بله خب راستش... یکی از دوستام امشب مهمونی گرفته...ازم خواست هر کسی رو خواستم دعوت کنم خواستم بهتون بگم اگه میخوایین امشب بیایید
به اهو نگاه کردم ببینم چی میگه اهو گفت
+باشه میاییم
-ممنونم من میرم خداحافظ
-خدافظ
بعداز اینکه رفت گفتم
+چرا گفتی میریم؟من تاحالا اینجور مهمونی های مختلط نرفتم...
-باشه بابا مگه چی میشه میریم یکم خوش میگذرونیم دیگه
از مجبوری قبول کردم چون اهو خیلی لجبازه....ولی نمیدونستم این مهمونی زندگیمو عوض میکنه....
یهو یاد لباس و آرایش افتادم...
-اهو
+بله
-واسه ارایش و لباس چیکار کنیم؟
+ارایش با من لباسم بعد دانشگاه میریم خرید..
مادر آهو ارایشگر بود واسه همین اهو هم از مادرش یاد گرفته بود و خیلی خوب ارایش میکرد....
-باشه بیا بریم الان کلاس شروع میشه...
+بریم....
کپیاصکی،ممنوع
به قلم:یلدا
خودمرمانرونمینویسم،
دوستممینویسهولیچونشرایطنصب ویسگونندارهمنمیزارمبراش
باحمایتماروخوشحالکنید.
. 🤍⛓️.
#پارت1
#ویدا
پول تاکسی رو حساب کردم و وارد دانشگاه شدم...
همین که رسیدم دیدم آهو داره به سمتم میاد آهو دوست صمیمیم و مثل خواهر واقعیم بود...
+به سلام ویدا خانوم بلاخره ما شمارو تو دانشگاه دیدیم
-مزه نریز نمکدون بیا بریم سر کلاس
+باشه بریم. همین که خواستیم به سمت کلاس بریم دیدم امیر داره به سمتمون میاد...
امیر یکی از شاگرد زرنگ های دانشگاه بود پسر خیلی خوبی هم هست منم حس میکنم به آهو علاقه داره ولی آهو میگه من دارم اشتباه میکنم...
با صدای امیر از فکر بیرون اومدم...
+سلام خانوما
-سلام اقا امیر کاری دارین؟
+بله خب راستش... یکی از دوستام امشب مهمونی گرفته...ازم خواست هر کسی رو خواستم دعوت کنم خواستم بهتون بگم اگه میخوایین امشب بیایید
به اهو نگاه کردم ببینم چی میگه اهو گفت
+باشه میاییم
-ممنونم من میرم خداحافظ
-خدافظ
بعداز اینکه رفت گفتم
+چرا گفتی میریم؟من تاحالا اینجور مهمونی های مختلط نرفتم...
-باشه بابا مگه چی میشه میریم یکم خوش میگذرونیم دیگه
از مجبوری قبول کردم چون اهو خیلی لجبازه....ولی نمیدونستم این مهمونی زندگیمو عوض میکنه....
یهو یاد لباس و آرایش افتادم...
-اهو
+بله
-واسه ارایش و لباس چیکار کنیم؟
+ارایش با من لباسم بعد دانشگاه میریم خرید..
مادر آهو ارایشگر بود واسه همین اهو هم از مادرش یاد گرفته بود و خیلی خوب ارایش میکرد....
-باشه بیا بریم الان کلاس شروع میشه...
+بریم....
کپیاصکی،ممنوع
به قلم:یلدا
خودمرمانرونمینویسم،
دوستممینویسهولیچونشرایطنصب ویسگونندارهمنمیزارمبراش
باحمایتماروخوشحالکنید.
. 🤍⛓️.
۲.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.