سرنوشت پارت۱
ویو یونجی
امروز روز آخر مدرسه اس درواقع روز آخر امتحانات. قرار بود با مامانم یا با بابام برم ولی اونا گفتن خودت برو. امروز دوباره قرار بود بابام قمار کنه چیزی که ازش متنفربودم چیزی که عزیز ترین فرد زندگیمو ازم گرفت، دوباره بغض کردم چشمام به گریه و بغض عادت کرده بودن برعکسش لبام اصلا نمیدونستن خنده و لبخند یعنی چی. هعییییی دیگه برم حاضر شم. در عرض ده دقیقه با میکاپ و جمع کردن وسایل و لباس پوشیدن آماده شدم و راه افتادم سمت مدرسه ام.مدرسم زیاد دور نبود من عاشقانه مدرسه مو دوس دارم
وقتی رسیدم مدرسه ......
ببخشید که کم نوشتم میدونم برای پارت اول کمه ولی کار داشتم
حمایت یادتون نره=۵ تا لایک
امروز روز آخر مدرسه اس درواقع روز آخر امتحانات. قرار بود با مامانم یا با بابام برم ولی اونا گفتن خودت برو. امروز دوباره قرار بود بابام قمار کنه چیزی که ازش متنفربودم چیزی که عزیز ترین فرد زندگیمو ازم گرفت، دوباره بغض کردم چشمام به گریه و بغض عادت کرده بودن برعکسش لبام اصلا نمیدونستن خنده و لبخند یعنی چی. هعییییی دیگه برم حاضر شم. در عرض ده دقیقه با میکاپ و جمع کردن وسایل و لباس پوشیدن آماده شدم و راه افتادم سمت مدرسه ام.مدرسم زیاد دور نبود من عاشقانه مدرسه مو دوس دارم
وقتی رسیدم مدرسه ......
ببخشید که کم نوشتم میدونم برای پارت اول کمه ولی کار داشتم
حمایت یادتون نره=۵ تا لایک
۱.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.