p:⁵⁸
تهیونگ:اخه واخه نگو...تابستونه گرمههه...
دیگ بی حرف نشستم توقع داشتم فقط ببندشون ولی زیادی طول کشید ..وقتی تموم شد ..کنار گوشم و اروم بوس کرد ک تنم گرم شد ...سریع بلند شدم و رفتم سمت اینه ...شک ندارم توی ارایشگاه کار میکرده...یه بافت ساده اما قشنگ ...اونقدری سفت نبود ک موهام بچسبع به سرم و واقعا قشنگ بود حال کردم...با خنده ازش تشکر کردم ک گفت:قابلتو نداره فنچ خانم...
از در رفتم بیرون و حالا رو به روی عمارت بودم...یه نگاه به ساعت کردم ...پنج و یک دقه ....ک متور مشکی جلوم وایستاد... وقتی کلاهشو داد بالا فهمیدم کوکه...
کوک:حالت چطوره خوشگله...
با دهن باز نگاش کردم :ببینم با موتور میخوای ببریم؟
کوک:اره از ماشین خسته شدم ...گفتم شاید واسه توهم تنوع بشه ...
ا/ت:شوخی میکنی دیگ...
کوک:ن جدیم ...
ا/ت:اخه موتور
کوک:یه جوری میگی موتور خودم حس میکنم سوار خر شدم اومدم دنبالت ...موتور اخر مدله هااا...گاری نیست چپ چپ نگاش میکنی...
ا/ت:کوک من حامله ام...
کوک: نترس بهش یاد دادم خانم های باردار و گاز نگیره...
ا/ت:بانمک...
کوک تو گلو خندید و گفت :از خودتونه....سوار میشی یا کولت کنم...
بنظرم درخواست تهیونگ و قبول میکردم بهتر بود ...اروم سوار شدم و کت چرم مشکیشو توی مشتم محکم گرفتم ...
ا/ت:بریم دیگ...
کوک:خانم باردار کلاه نمیخوای...
ا/ت:عه اره بده ...
کلاه و ک پوشیدم دوباره محکم گرفتمش...با خنده گفت:سف تر بگیر نیوقتی ...
منم محکم تر گفتمش ک بلند تر خندید ....اگه نمی ترسیدم حتما یکی میزدم نوش جان کنه....
بعد از کلی ادرس دادن من بالاخره رسیدیم به همون کوچه مد نظرم...مثل قبل بود هیچ تغییری نکرده بود ...اروم از موتور پیاده شدم و کلاه و دادم دست کوک ک اونم پیاده شد و کلاشو در اورد ..گذاشت روی موتور...دست کشید توی موهاش....
کوک:ببینم اینجا واسه چی اومدیم...
ا/ت:این ادرس توی ذهنم بود ...خیلی واضح از قدیم ..
کوک:واقعا عجب حافظه ای داری !...من با اینکه پنج سال اینجا زندگی کردم ...یادم نمیاد خونمون کدوم بود ...
برگشتم سمتش ک تو چشمام نگاه کرد ...
ا/ت:ببینم تو اینجا زندکی کردی ؟!
کوک:اره خوب....تمام بچگیم اینجا گذشته ...
دستم و گرفتم روی دهنم:وااااا باورم نمیشه..چطور سر از بوسان در اوردی ...
کوک:دختر حافظه ماهی داری؟!...من ک گفتم بخاطره اینکه پیدا نشم اومدم بوسان ...
ا/ت:هااااا ارههه...
کوک:خیله خب تو واسه چی اینجایی ...دقیقا میخوای چیکار کنی؟..
ا/ت:برم سمت اون خونه ای ک حسم بهم میگه ...
کوک:خوبه ...فردا پشت سرم حرف در میارن مرده گنده ۲۵ ساله یه روز و دنبال حواس پنج گانه یه دختر بچه گشت!..
ا/ت:کوک خیلی قر میزنی...
اینو گفتم وارد کوچه شدم ک پشت سرم اومد...
کوک:دلتم بخواد...
ا/ت:اره خیلی خواست...
دیگ چیزی نگفت تا وسطای کوچه رفته بودیم ک دوباره صداش بلند شد: ببینم مطمئنی...
پریدم وسط حرفش ..:اون خونه....بریم اونجا
به یه در یاسی اشاره کردم و باهم رفتیم سمتش ...اروم تک زدنگشو زدم ک یه خانمی جواب داد:بله؟..
نمیدونستم چی بگم ک کوک زد بهم:یه چیزی بگو دیگ....
ا/ت:اممم ..خبب..سلام
کوک همنطور اروم زد به ارنجمو گفت:واقعا شروع خوبی بود...
با حرص زدم بهش و گفتم:دو دقه ساکت میشی یا ن...
خواست حرف بزن ک در خونه باز شد و یه بچه کوچیک اومد بیرون...
بدون توجه به کوک جلوی بچه نشستم و بهش لبخند زدم..
ا/ت:سلام کوچولو ....اسمت چیه..
بچه :سلام ...اسمم سهونه...
دیگ بی حرف نشستم توقع داشتم فقط ببندشون ولی زیادی طول کشید ..وقتی تموم شد ..کنار گوشم و اروم بوس کرد ک تنم گرم شد ...سریع بلند شدم و رفتم سمت اینه ...شک ندارم توی ارایشگاه کار میکرده...یه بافت ساده اما قشنگ ...اونقدری سفت نبود ک موهام بچسبع به سرم و واقعا قشنگ بود حال کردم...با خنده ازش تشکر کردم ک گفت:قابلتو نداره فنچ خانم...
از در رفتم بیرون و حالا رو به روی عمارت بودم...یه نگاه به ساعت کردم ...پنج و یک دقه ....ک متور مشکی جلوم وایستاد... وقتی کلاهشو داد بالا فهمیدم کوکه...
کوک:حالت چطوره خوشگله...
با دهن باز نگاش کردم :ببینم با موتور میخوای ببریم؟
کوک:اره از ماشین خسته شدم ...گفتم شاید واسه توهم تنوع بشه ...
ا/ت:شوخی میکنی دیگ...
کوک:ن جدیم ...
ا/ت:اخه موتور
کوک:یه جوری میگی موتور خودم حس میکنم سوار خر شدم اومدم دنبالت ...موتور اخر مدله هااا...گاری نیست چپ چپ نگاش میکنی...
ا/ت:کوک من حامله ام...
کوک: نترس بهش یاد دادم خانم های باردار و گاز نگیره...
ا/ت:بانمک...
کوک تو گلو خندید و گفت :از خودتونه....سوار میشی یا کولت کنم...
بنظرم درخواست تهیونگ و قبول میکردم بهتر بود ...اروم سوار شدم و کت چرم مشکیشو توی مشتم محکم گرفتم ...
ا/ت:بریم دیگ...
کوک:خانم باردار کلاه نمیخوای...
ا/ت:عه اره بده ...
کلاه و ک پوشیدم دوباره محکم گرفتمش...با خنده گفت:سف تر بگیر نیوقتی ...
منم محکم تر گفتمش ک بلند تر خندید ....اگه نمی ترسیدم حتما یکی میزدم نوش جان کنه....
بعد از کلی ادرس دادن من بالاخره رسیدیم به همون کوچه مد نظرم...مثل قبل بود هیچ تغییری نکرده بود ...اروم از موتور پیاده شدم و کلاه و دادم دست کوک ک اونم پیاده شد و کلاشو در اورد ..گذاشت روی موتور...دست کشید توی موهاش....
کوک:ببینم اینجا واسه چی اومدیم...
ا/ت:این ادرس توی ذهنم بود ...خیلی واضح از قدیم ..
کوک:واقعا عجب حافظه ای داری !...من با اینکه پنج سال اینجا زندگی کردم ...یادم نمیاد خونمون کدوم بود ...
برگشتم سمتش ک تو چشمام نگاه کرد ...
ا/ت:ببینم تو اینجا زندکی کردی ؟!
کوک:اره خوب....تمام بچگیم اینجا گذشته ...
دستم و گرفتم روی دهنم:وااااا باورم نمیشه..چطور سر از بوسان در اوردی ...
کوک:دختر حافظه ماهی داری؟!...من ک گفتم بخاطره اینکه پیدا نشم اومدم بوسان ...
ا/ت:هااااا ارههه...
کوک:خیله خب تو واسه چی اینجایی ...دقیقا میخوای چیکار کنی؟..
ا/ت:برم سمت اون خونه ای ک حسم بهم میگه ...
کوک:خوبه ...فردا پشت سرم حرف در میارن مرده گنده ۲۵ ساله یه روز و دنبال حواس پنج گانه یه دختر بچه گشت!..
ا/ت:کوک خیلی قر میزنی...
اینو گفتم وارد کوچه شدم ک پشت سرم اومد...
کوک:دلتم بخواد...
ا/ت:اره خیلی خواست...
دیگ چیزی نگفت تا وسطای کوچه رفته بودیم ک دوباره صداش بلند شد: ببینم مطمئنی...
پریدم وسط حرفش ..:اون خونه....بریم اونجا
به یه در یاسی اشاره کردم و باهم رفتیم سمتش ...اروم تک زدنگشو زدم ک یه خانمی جواب داد:بله؟..
نمیدونستم چی بگم ک کوک زد بهم:یه چیزی بگو دیگ....
ا/ت:اممم ..خبب..سلام
کوک همنطور اروم زد به ارنجمو گفت:واقعا شروع خوبی بود...
با حرص زدم بهش و گفتم:دو دقه ساکت میشی یا ن...
خواست حرف بزن ک در خونه باز شد و یه بچه کوچیک اومد بیرون...
بدون توجه به کوک جلوی بچه نشستم و بهش لبخند زدم..
ا/ت:سلام کوچولو ....اسمت چیه..
بچه :سلام ...اسمم سهونه...
۲۰۱.۵k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.