اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۲۷
ادمین ویو:
شوگا لیوان اب رو داد دست نیکی ولی نیکی گذاشتش روی میز
نیکی:فقط می خوام الان بغل تو باشم لطفا
شوگا نشست کنارش و نیکی خودشو انداخت توی بغلش شوگا کنترلو برداشت و تلویزیونو روشن کرد درست همون لحظه نیکی بالا اومد و وقتی شوگا نگاش کرد یواشی گردنشو بوسید و سرشو گذاشت روی شونش
شوگا:نیکی...
نیکی بالا رو نگا کرد و شوگا بهش نزدیک شد
شوگا:تو منو دیوونه می کنی
و یواشی ل*بهاشو روی ل*بهای نیکی گذاشت نیکی هم بدون کاری و تکون دیگه ای گذاشت این خوشی ادامه پیدا کنه
وقتی شوگا می خواست جدا بشه نیکی گردنشو گرفت و بیشتر فشارش داد و بعد اونم جدا شد و بعد سرشو توی گردن و شونهی شوگا قایم کرد
شوگا:نیکی ازم صورتتو نگیر
نیکی:....
شوگا:نیکی منو ببین
نیکی سرشو گرفت بالا و شوگا چونشو توی دستش گرفت
شوگا:افرین
هنوز غروب نشده بود که شوگا می خواست بره
نیکی:نمیشه بیشتر بمونی؟
شوگا:نه خانوم پیشی من خوابم می یاد
نیکی:پس اینجا بخواب باهم می خوابیم
چشمای شوگا گرد شد
نیکی:عععهههههه
و درو محکم بست درو دوباره باز کرد خدافظی گفت و دوباره درو بست ولی ببازش کرد شوگا هنوز اونحا بود نیکی کشیدش توی خونه و بوسیدش و هل داد بیرون و درو بست
نیکی:هوففف خدا
فرداش نیکی مثل همیشه با ابنبات چوبی کوچیک و هودی مشکی و خط چشم گربه ای راهی مدرسه شد
وقتی رسید یواشی خزید توی کلاس که یهوشوگا با چشماش شکارش کرد
شوگا:نیکی!چرا دیروز نیومدی
داینا محکم برگشت سمت نیکی
داینا:نیکییییییییی!!!!!!!!!
پرید بغل نیکی و محکم گرفتش
نیکی:د...دای...داینا
داینا:دیگه ولت نمیکنم که بری اون از تولدم این از الان
نیکی هم بغلش کرد
نیکی:ببخشید کوچولو
داینا ولش کرد
داینا:خب نمی خوای برام جبران کنی
نیکی:اوه بله براسچت ابنبات مورد علاقتو اوردم ناهارم مهمون من
داینا:ووووووییییییی مرسیییییی ولی میشه لطفااااا شوگا وجیمینم بیان
نیکی:ام...
نیکی نگاهی به جیمین وشوگا انداخت که گرم صحبت بودن هوفی کشید باشه ای گف
پارت۲۷
ادمین ویو:
شوگا لیوان اب رو داد دست نیکی ولی نیکی گذاشتش روی میز
نیکی:فقط می خوام الان بغل تو باشم لطفا
شوگا نشست کنارش و نیکی خودشو انداخت توی بغلش شوگا کنترلو برداشت و تلویزیونو روشن کرد درست همون لحظه نیکی بالا اومد و وقتی شوگا نگاش کرد یواشی گردنشو بوسید و سرشو گذاشت روی شونش
شوگا:نیکی...
نیکی بالا رو نگا کرد و شوگا بهش نزدیک شد
شوگا:تو منو دیوونه می کنی
و یواشی ل*بهاشو روی ل*بهای نیکی گذاشت نیکی هم بدون کاری و تکون دیگه ای گذاشت این خوشی ادامه پیدا کنه
وقتی شوگا می خواست جدا بشه نیکی گردنشو گرفت و بیشتر فشارش داد و بعد اونم جدا شد و بعد سرشو توی گردن و شونهی شوگا قایم کرد
شوگا:نیکی ازم صورتتو نگیر
نیکی:....
شوگا:نیکی منو ببین
نیکی سرشو گرفت بالا و شوگا چونشو توی دستش گرفت
شوگا:افرین
هنوز غروب نشده بود که شوگا می خواست بره
نیکی:نمیشه بیشتر بمونی؟
شوگا:نه خانوم پیشی من خوابم می یاد
نیکی:پس اینجا بخواب باهم می خوابیم
چشمای شوگا گرد شد
نیکی:عععهههههه
و درو محکم بست درو دوباره باز کرد خدافظی گفت و دوباره درو بست ولی ببازش کرد شوگا هنوز اونحا بود نیکی کشیدش توی خونه و بوسیدش و هل داد بیرون و درو بست
نیکی:هوففف خدا
فرداش نیکی مثل همیشه با ابنبات چوبی کوچیک و هودی مشکی و خط چشم گربه ای راهی مدرسه شد
وقتی رسید یواشی خزید توی کلاس که یهوشوگا با چشماش شکارش کرد
شوگا:نیکی!چرا دیروز نیومدی
داینا محکم برگشت سمت نیکی
داینا:نیکییییییییی!!!!!!!!!
پرید بغل نیکی و محکم گرفتش
نیکی:د...دای...داینا
داینا:دیگه ولت نمیکنم که بری اون از تولدم این از الان
نیکی هم بغلش کرد
نیکی:ببخشید کوچولو
داینا ولش کرد
داینا:خب نمی خوای برام جبران کنی
نیکی:اوه بله براسچت ابنبات مورد علاقتو اوردم ناهارم مهمون من
داینا:ووووووییییییی مرسیییییی ولی میشه لطفااااا شوگا وجیمینم بیان
نیکی:ام...
نیکی نگاهی به جیمین وشوگا انداخت که گرم صحبت بودن هوفی کشید باشه ای گف
۴.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.