رمان عشق فیک[پارت دهم]

رمان عشق فیک[پارت دهم]

×ات تو خوبی اون عوضی کاری باهات نکرد
+نه...هق....نکرد ..من من خوبم. هق
و بعد کوکو بغل میکنه
+کوک من خیلی دوست دارم تو زندگیه منی هق زندگیمو نجات دادی...هق
×منم بغلش کردم
منم دوست دارم خیلی زیاد
ات بیا از اینجا بریم

+اوهوم منم موافقم بریم

و کوک و ات بعد از اعتراف عشقشون از اونجا رفتن و به ستاره ها نگاه میکردن

×ات
+بله

یدفعه کوک جلوی ات زانو میزنه و از ات خواشتگاری میکنه

فلش بک :

ببخشید بهترین حلقه الماس رو میخواستم برای خواستگاری
فروشنده :بله بفرمایید این بهترین حلقه برای شما میتونه باشه اما اگه میخواید نگاه کنین ببینید
عکس حلقه رو میذارم
×اوهوم خوبه خوبب من ...من اینو بر میدارم

فلش بک پایان:

+کوک این چیه
×ات من خیلی دوست دارم اندازه جونم با من ازدواج میکنی؟
+ب..بله

و این داستان با یه بوسه شیرین تموم شد

وقتی میگن به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست همینه

بچه ها لطفا حمایت کنین و تا فیک بعد بای بای