چند پارتی ☆
چند پارتی ☆
Pov : [ درخواستی ]
وقتی خواهر یونگی هستی یه روز بد جور توی مدرسه به خاطر داداشت دعوا میکنی و با سر و صورت خونی بر میگردی خونه و اعضا هم خونن
P 1
دستتو دور دستای لونا پیچیدی که شاید موهات رو ول کنه ولی نه ، بیشتر از قبل موهات رو میکشید.
و بعدش شروع به لگد مال کردنت کرد تو فقط توی خودت جمع شده بودی بعد از تقریبا ۱۵ مین از کارش دست کشید روی زانو هاش نشست و بهت گفت
لونا : هی دختره هر.ه بهت گفتم که انقدر خودتو به یونگی نچسبون، اون مال منه افتاد ؟
از درد دنده هات و پاهات نمیتونستی چیزی بگی فقط تند تند سر تکون میدادی که گفت
لونا : آفرین ، دیگه تکرار نشه واگر نه ، آنقدر آروم دیگه نمیگم !
و بعد هم ازت فاصله گرفت ، سعی کردی خودتو از روی زمین آسفالت بلند کنی ، بعد از چند تا تلاش بلخره از آسفالت جدا شدی .
یه نگاه به لباس هات کردی خاک خالی بود ، زانوهات و دستات و ابروهات رنگ خون به خودشون گرفته بودند .
آروم و لنگ لنگان از کوچه تاریک که توش کتک خورده بودی فاصله گرفتی و به سمت خونه رفتی .
بعد از چند مین به خونه رسیدی دیگه تقریبا شب شده بود
کلید رو از کیف ت که پر از خاک و لگد مال شده بود درآوردی و کلید رو توی در انداختی و درو باز کردی .
سعی کردی بودن صدا وارد بشی ، آروم درو پشت سرت بستی ، برگشتی که بری سمت اتاقت که با یونگی و اعضا مواجه شدی .
داشتن میخندیدن که بل دیدنت خنده شون بند آمد و با حالت نگرانی بهت چشم دوخته بودن .
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
Pov : [ درخواستی ]
وقتی خواهر یونگی هستی یه روز بد جور توی مدرسه به خاطر داداشت دعوا میکنی و با سر و صورت خونی بر میگردی خونه و اعضا هم خونن
P 1
دستتو دور دستای لونا پیچیدی که شاید موهات رو ول کنه ولی نه ، بیشتر از قبل موهات رو میکشید.
و بعدش شروع به لگد مال کردنت کرد تو فقط توی خودت جمع شده بودی بعد از تقریبا ۱۵ مین از کارش دست کشید روی زانو هاش نشست و بهت گفت
لونا : هی دختره هر.ه بهت گفتم که انقدر خودتو به یونگی نچسبون، اون مال منه افتاد ؟
از درد دنده هات و پاهات نمیتونستی چیزی بگی فقط تند تند سر تکون میدادی که گفت
لونا : آفرین ، دیگه تکرار نشه واگر نه ، آنقدر آروم دیگه نمیگم !
و بعد هم ازت فاصله گرفت ، سعی کردی خودتو از روی زمین آسفالت بلند کنی ، بعد از چند تا تلاش بلخره از آسفالت جدا شدی .
یه نگاه به لباس هات کردی خاک خالی بود ، زانوهات و دستات و ابروهات رنگ خون به خودشون گرفته بودند .
آروم و لنگ لنگان از کوچه تاریک که توش کتک خورده بودی فاصله گرفتی و به سمت خونه رفتی .
بعد از چند مین به خونه رسیدی دیگه تقریبا شب شده بود
کلید رو از کیف ت که پر از خاک و لگد مال شده بود درآوردی و کلید رو توی در انداختی و درو باز کردی .
سعی کردی بودن صدا وارد بشی ، آروم درو پشت سرت بستی ، برگشتی که بری سمت اتاقت که با یونگی و اعضا مواجه شدی .
داشتن میخندیدن که بل دیدنت خنده شون بند آمد و با حالت نگرانی بهت چشم دوخته بودن .
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
۹.۱k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.