رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت : ⁷
________________________________________
از دید نامجون:
این حرف رو که زدم تهیونگ محکم دست هاش رو روی میز کوبید و داد کشید
تهیونگ: گمشو از اتاق من برو بیرون من دیگه برادری به اسم نامجون ندارم
الان عصبی بود برای همین زیاد به دل نگرفتم و رفتم بیرون نفس عمیقی کشیدم و توی فکر فرو رفتم و یهو برام سئوال شد که اون دختره ات چرا داشت گریه میکرد پس رفتم دوتا قهوه گرفتم و رفتم پیشش دیدم که توی حیاط نشسته رفتم و قهوه رو دادم بهش
نامجون : سلام قهوه گرفتم بیا
ات : او..سلام ممنون
نامجون: قهوه دوست داری؟
ات : آره..نوشیدنی مورد علاقه ام هست
نامجون : خوبه
نامجون: اممم چرا داشتی گریه میکردی؟ ببخشید پرسیدم
ات : نه عیبی نداره چون کسی که دوستش دارم منو دوست نداره
نامجون : عه؟ متاسفم
ات : نه نیازی به عذرخواهی نیست تقصیر تو که نبود...
ات : عیبی نداره بهت میگم تو؟
نامجون: نه راحت باش
ات : اوکی ممنون..تو چرا ناراحتی
نامجون : من برادر رئیس اینجام
ات : برادر آقای کیم؟
نامجون: اهوم
ات : من نمیدونستم برادر داره
نامجون .: هیچکسی نمیدونه
ات : رابطه ی شما و آقای کیم خوب نیست؟
نامجون: نه زیاد وقتی که حدودا ۱۸ یا ۱۷ سالش بود من ترکش کردم راستش کسی رو نداشت و داخل ۷ سالگی تهیونگ مادر و پدرمون رو از دست دادیم
ات : تسلیت میگم
نامجون: ممنون
ات : خوب بریم داخل
نامجون : آره بریم
(پرش به ساعت ۴)
از دید ات:
کار تموم شد و به سمت خونه حرکت کردم امروز پیاده داشتم میومدم که یهو.......
________________________________________
پایان این پارت
پارت : ⁷
________________________________________
از دید نامجون:
این حرف رو که زدم تهیونگ محکم دست هاش رو روی میز کوبید و داد کشید
تهیونگ: گمشو از اتاق من برو بیرون من دیگه برادری به اسم نامجون ندارم
الان عصبی بود برای همین زیاد به دل نگرفتم و رفتم بیرون نفس عمیقی کشیدم و توی فکر فرو رفتم و یهو برام سئوال شد که اون دختره ات چرا داشت گریه میکرد پس رفتم دوتا قهوه گرفتم و رفتم پیشش دیدم که توی حیاط نشسته رفتم و قهوه رو دادم بهش
نامجون : سلام قهوه گرفتم بیا
ات : او..سلام ممنون
نامجون: قهوه دوست داری؟
ات : آره..نوشیدنی مورد علاقه ام هست
نامجون : خوبه
نامجون: اممم چرا داشتی گریه میکردی؟ ببخشید پرسیدم
ات : نه عیبی نداره چون کسی که دوستش دارم منو دوست نداره
نامجون : عه؟ متاسفم
ات : نه نیازی به عذرخواهی نیست تقصیر تو که نبود...
ات : عیبی نداره بهت میگم تو؟
نامجون: نه راحت باش
ات : اوکی ممنون..تو چرا ناراحتی
نامجون : من برادر رئیس اینجام
ات : برادر آقای کیم؟
نامجون: اهوم
ات : من نمیدونستم برادر داره
نامجون .: هیچکسی نمیدونه
ات : رابطه ی شما و آقای کیم خوب نیست؟
نامجون: نه زیاد وقتی که حدودا ۱۸ یا ۱۷ سالش بود من ترکش کردم راستش کسی رو نداشت و داخل ۷ سالگی تهیونگ مادر و پدرمون رو از دست دادیم
ات : تسلیت میگم
نامجون: ممنون
ات : خوب بریم داخل
نامجون : آره بریم
(پرش به ساعت ۴)
از دید ات:
کار تموم شد و به سمت خونه حرکت کردم امروز پیاده داشتم میومدم که یهو.......
________________________________________
پایان این پارت
۶.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.