صدای خاموش✧
صدای خاموش✧
#پارت35
°از زبان دازای»
بعداز اینکه اماده شدیم ادرس سینمارو برای چویا فرستادم ـو با جک سمت ـه سینما راه افتادیم.
دستمو دور ـه گردن ـه جک انداختم ـو گفتم: این ساعت چه فیلمی نشون میدن؟
بدون ـه اینکه نگام کنه شونه ای بالا انداخت ـو گفتم: نمیدونم.
لبخندی زدم ـو لپشو کشیدم ـو گفتم: دیوونه!
نگام کرد که گفتم: یه سوال ازت دارم.
سرشو سمتم چرخوند ـو چند بار پلک زد ـو منتظر موند تا حرفمو بزنم: بنظرت چویا.. از اول نمیتونسته حرف بزنه یا نمیدونم براش اتفاقی براش افتاده یا حالا هرچی که اینجوری شده؟
با اخم نگام کرد ـو گفت: گستاخ.
بعدم سرشو برگردوند.
یعنی حرف ـه بدی زدم؟ شایدم این یه بی ادبی محسوب میشه ـو من نمیدونستم!!!!!!؟
اروم گفتم: حرف ـه بدی زدم؟
سری تکون داد ـو گفت: نباید تو مشکلات دیگران فضولی کنی، نه به این منظور که کمکشون نکنی! نه منظورم دخالته، و ماعم میتونیم فقط کمک کنیم نه فضولی.
چند بار پلک زدم ـو گفتم: خوب اگه فضولی نکنیم نمیتونیم بفهمیم مشکلش چیه.
پوف ـه کلافه ای کشید ـو گفت:وااااییی دازایی(وضعیت من🥲)!! گوش کن، الان چویا نمیتونه حرف بزنه ما باید بهش اعتماد به نفس بدیم یا اینکه بهش توی کاراش کمک کنیم چون براش سخته که نمیتونه حرف بزنه نه اینکه بریم ـو تو کاراش فضولی کنیم ـو بفهمیم که چی شده نمیتونه حرف بزنه؛ احتمال داره خوشش نیاد درمورد این چیزا باهاش حرف بزنیم شاید بدش میاد.
ما هیچ وقت نباید درمورد مشکلات ـه دیگران با بقیه حرف بزنیم ولی اگه به قصد ـه کمک انجام میشه عیبی نداره نه به قصد فضولی.
فهمیدییی؟؟؟
از حرفاش مغزم داشت سوت میکشید، سری تکون دادم ـو گفتم: اهاااا..
_شرط میبیندم یه کلمه از حرفایی که زدمو فهمیده باشی.
سری تکون دادم که خونش به جوش اومد.
و بعداز کلی توضیح دادن درمورد "فضولی نکن تو کارای بقیه" بلاخره به سینما رسیدیم.
چویارو دیدیدم که منتظرمون وایساده، سمتش رفتیم که با لبخند بهش سلام دادم.
جک هم سلام داد که در جواب ـه سلام سری تکون داد.
باهم رفتیم تو سینما ـو بعداز اینکه بلیط سینما ـرو گرفتیم، داخل شدیم.
سمت صندلیای ردیف شیشم رفتیم ـو روش نشستیم ـو منتظر موندیم تا فیلم شروع بشه.
گذر زمان»
°از زبان راوی•»
الان 45 دقیقه از فیلم ـه احساسی ـه سینما گذشته بود ـو دود از سر ـه چویا بلند شده بود، جک هم روی صندلی کمی سر خورده بود ـو با بی حالی به صحنه ی مسخره ی روبه روش زل زده بود، دازای هم از موقعی که فیلم شروع شد تا الان خواب بود.
بعد از 35 دقیقه بلاخره فیلم تموم شد ـو چویا، دازای ـو بیدار کرد.
دازای با خوابالودگی گفت: فیلم تموم شد؟
چویا سری تکون داد که دازای از جاش بلند شد.
از سینما بیرون رفتن ـو از کله ی جک ـو چویا دود بلند شد.
دازای با سرگردونی داشت نگاشون میکرد که جک گفت: واقعا فیلم ـه بی مزه ای بود.
چویا سری تکون داد که منم گفتم: اره خیلی مسخره بود، وقتمون الکی تلف شد.
چویا از گوشه ی چشم نگام کرد که جک گفت: از موقعی که رو صندلیا نشستیم تو خوابت برد، اینقدر حرف ـه الکی نزن.
سری تکون دادم ـو گفتم: خوب من وقتی دیدم فیلم ـه مسخره ای ـه گرفتم خوابیدم حالا مگه چی شده؟
خواست حرفی بزنه که دستمو گذاشتم رو لباش که اخمی کرد، گفتم: هیسس، انقد حرف نزن بچه!
چویا لبخندی زد که زیر چشمی نگاش کردم ـو لبخندی زدم.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
#پارت35
°از زبان دازای»
بعداز اینکه اماده شدیم ادرس سینمارو برای چویا فرستادم ـو با جک سمت ـه سینما راه افتادیم.
دستمو دور ـه گردن ـه جک انداختم ـو گفتم: این ساعت چه فیلمی نشون میدن؟
بدون ـه اینکه نگام کنه شونه ای بالا انداخت ـو گفتم: نمیدونم.
لبخندی زدم ـو لپشو کشیدم ـو گفتم: دیوونه!
نگام کرد که گفتم: یه سوال ازت دارم.
سرشو سمتم چرخوند ـو چند بار پلک زد ـو منتظر موند تا حرفمو بزنم: بنظرت چویا.. از اول نمیتونسته حرف بزنه یا نمیدونم براش اتفاقی براش افتاده یا حالا هرچی که اینجوری شده؟
با اخم نگام کرد ـو گفت: گستاخ.
بعدم سرشو برگردوند.
یعنی حرف ـه بدی زدم؟ شایدم این یه بی ادبی محسوب میشه ـو من نمیدونستم!!!!!!؟
اروم گفتم: حرف ـه بدی زدم؟
سری تکون داد ـو گفت: نباید تو مشکلات دیگران فضولی کنی، نه به این منظور که کمکشون نکنی! نه منظورم دخالته، و ماعم میتونیم فقط کمک کنیم نه فضولی.
چند بار پلک زدم ـو گفتم: خوب اگه فضولی نکنیم نمیتونیم بفهمیم مشکلش چیه.
پوف ـه کلافه ای کشید ـو گفت:وااااییی دازایی(وضعیت من🥲)!! گوش کن، الان چویا نمیتونه حرف بزنه ما باید بهش اعتماد به نفس بدیم یا اینکه بهش توی کاراش کمک کنیم چون براش سخته که نمیتونه حرف بزنه نه اینکه بریم ـو تو کاراش فضولی کنیم ـو بفهمیم که چی شده نمیتونه حرف بزنه؛ احتمال داره خوشش نیاد درمورد این چیزا باهاش حرف بزنیم شاید بدش میاد.
ما هیچ وقت نباید درمورد مشکلات ـه دیگران با بقیه حرف بزنیم ولی اگه به قصد ـه کمک انجام میشه عیبی نداره نه به قصد فضولی.
فهمیدییی؟؟؟
از حرفاش مغزم داشت سوت میکشید، سری تکون دادم ـو گفتم: اهاااا..
_شرط میبیندم یه کلمه از حرفایی که زدمو فهمیده باشی.
سری تکون دادم که خونش به جوش اومد.
و بعداز کلی توضیح دادن درمورد "فضولی نکن تو کارای بقیه" بلاخره به سینما رسیدیم.
چویارو دیدیدم که منتظرمون وایساده، سمتش رفتیم که با لبخند بهش سلام دادم.
جک هم سلام داد که در جواب ـه سلام سری تکون داد.
باهم رفتیم تو سینما ـو بعداز اینکه بلیط سینما ـرو گرفتیم، داخل شدیم.
سمت صندلیای ردیف شیشم رفتیم ـو روش نشستیم ـو منتظر موندیم تا فیلم شروع بشه.
گذر زمان»
°از زبان راوی•»
الان 45 دقیقه از فیلم ـه احساسی ـه سینما گذشته بود ـو دود از سر ـه چویا بلند شده بود، جک هم روی صندلی کمی سر خورده بود ـو با بی حالی به صحنه ی مسخره ی روبه روش زل زده بود، دازای هم از موقعی که فیلم شروع شد تا الان خواب بود.
بعد از 35 دقیقه بلاخره فیلم تموم شد ـو چویا، دازای ـو بیدار کرد.
دازای با خوابالودگی گفت: فیلم تموم شد؟
چویا سری تکون داد که دازای از جاش بلند شد.
از سینما بیرون رفتن ـو از کله ی جک ـو چویا دود بلند شد.
دازای با سرگردونی داشت نگاشون میکرد که جک گفت: واقعا فیلم ـه بی مزه ای بود.
چویا سری تکون داد که منم گفتم: اره خیلی مسخره بود، وقتمون الکی تلف شد.
چویا از گوشه ی چشم نگام کرد که جک گفت: از موقعی که رو صندلیا نشستیم تو خوابت برد، اینقدر حرف ـه الکی نزن.
سری تکون دادم ـو گفتم: خوب من وقتی دیدم فیلم ـه مسخره ای ـه گرفتم خوابیدم حالا مگه چی شده؟
خواست حرفی بزنه که دستمو گذاشتم رو لباش که اخمی کرد، گفتم: هیسس، انقد حرف نزن بچه!
چویا لبخندی زد که زیر چشمی نگاش کردم ـو لبخندی زدم.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_استری_داگز
۶.۴k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.