هوای بارونی
هوای بارونی
پارت4
از دید اکوتاگاوا:
هوا در بارون خیلی زیبا بود🌧🌅
آتسوشی بهم گفت:اکوتاگاوا..... چرا داری نجاتم میدی؟ 😞😳
شوکه شدم، با یکم مکث بهش گفتم: چو..چو..چون😳
نمیتونستم بهش بگم بهش علاقه دارم❤
که موری سان نجاتم داد
گفت:خب خب ما اینجا یه خیانت کارو داریم که با دختر مورد علاقش داره فرار میکنه😏
از دید آتسوشی:
اونجایی که گفت«دختر مورد علاقش»اکوتاگاوا سرخ شد و گفت:خفه شو😡
موری سان:چیه؟ مگه حقیقت نی؟ 😏
اک. گاوا:ش... شاید🤭😖
تعجب کردم و سرخ شدم😳
م. سان:هه هه 😈
و با چاقوش بهم حمله کرد
ترسیدم😱
چشامو بستم تا شاید دردش کمتر باشه و تو دلم از آژانس خداحافظی کردم📿
ولی......
بعد چند ثانیه چشامو باز کردم و دیدم اکوتاگاوا با دستش لبه ی تیز چاقو رو گرفته🔪
خون همینجوری از دستاش چکه میکرد🩸
و بارونم میشست و میبرد🌧
از صورتش فهمیدم داره درد میکشه
ناراحت شدم و دلم براش سوخت🥲
جیغ زدم:آزارش نده😭
نمیدونم چرا ولی داشتم گریه میکردم
از دید اکوتاگاوا:
داشت گریه میکرد
دلم براش کباب شد🍢
موری سان چاقو رو محکم از دستم کشید بیرون
🔪
🤚
🩸
من:اخخخخخخخخخخخخخخ
درد داشت پاره ام میکرد🥴
آتسوشی دوید پیشم و گفت : حالت خوبه؟ 🥲
من:آییییی، تاحدی
موری سان خواست با چاقو آتسوشی رو بکشه🔪
برای همین بغلش کردم و باهاش جاخالی دادم
به موری سان گفتم:اصلا اون چرا سر ببرنما رو میخاد؟ به چه دردش میخوره؟
بخاطر خونی که ازم رفته بود بیهوش شدم
از دید آتسوشی:
بیهوش شد
بغلش کردم و به موری سان گفتم:نمیتونم بزارم بمیره، فعلا😎
و تا آژانس ساختمان هارو پریدم
پارت 5 نمیدونم کی 🍡🧁
پارت4
از دید اکوتاگاوا:
هوا در بارون خیلی زیبا بود🌧🌅
آتسوشی بهم گفت:اکوتاگاوا..... چرا داری نجاتم میدی؟ 😞😳
شوکه شدم، با یکم مکث بهش گفتم: چو..چو..چون😳
نمیتونستم بهش بگم بهش علاقه دارم❤
که موری سان نجاتم داد
گفت:خب خب ما اینجا یه خیانت کارو داریم که با دختر مورد علاقش داره فرار میکنه😏
از دید آتسوشی:
اونجایی که گفت«دختر مورد علاقش»اکوتاگاوا سرخ شد و گفت:خفه شو😡
موری سان:چیه؟ مگه حقیقت نی؟ 😏
اک. گاوا:ش... شاید🤭😖
تعجب کردم و سرخ شدم😳
م. سان:هه هه 😈
و با چاقوش بهم حمله کرد
ترسیدم😱
چشامو بستم تا شاید دردش کمتر باشه و تو دلم از آژانس خداحافظی کردم📿
ولی......
بعد چند ثانیه چشامو باز کردم و دیدم اکوتاگاوا با دستش لبه ی تیز چاقو رو گرفته🔪
خون همینجوری از دستاش چکه میکرد🩸
و بارونم میشست و میبرد🌧
از صورتش فهمیدم داره درد میکشه
ناراحت شدم و دلم براش سوخت🥲
جیغ زدم:آزارش نده😭
نمیدونم چرا ولی داشتم گریه میکردم
از دید اکوتاگاوا:
داشت گریه میکرد
دلم براش کباب شد🍢
موری سان چاقو رو محکم از دستم کشید بیرون
🔪
🤚
🩸
من:اخخخخخخخخخخخخخخ
درد داشت پاره ام میکرد🥴
آتسوشی دوید پیشم و گفت : حالت خوبه؟ 🥲
من:آییییی، تاحدی
موری سان خواست با چاقو آتسوشی رو بکشه🔪
برای همین بغلش کردم و باهاش جاخالی دادم
به موری سان گفتم:اصلا اون چرا سر ببرنما رو میخاد؟ به چه دردش میخوره؟
بخاطر خونی که ازم رفته بود بیهوش شدم
از دید آتسوشی:
بیهوش شد
بغلش کردم و به موری سان گفتم:نمیتونم بزارم بمیره، فعلا😎
و تا آژانس ساختمان هارو پریدم
پارت 5 نمیدونم کی 🍡🧁
۱.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.