ماه و ریون پارت ۲۹ 🌙♡
از زبان ریون :
با سر درد بدی چشمامو باز کردم که دیدم تو اتاق و خونه ی خودمونم با سرعت از اتاقم خارج شدم و پریدم بغل مامان بابام دلم واسشون یه ذره شده بود .
* ۲ ماه بعد *
ریون : ۲ ماه گذشت و همش دوستام تو مدرسه میگن یه دختر رفته تو گروه بی تی اس اشکام از رو گونم سر میخورد
ولی پاکش میکردم امشبم داشتم به ماه نگاه میکردم و گریه میکردم که یهو دیدم اینه ی اتاقم تکون خورد رفتم سمت اینه چون تاپ پوشیده بودم شونم معلوم بود که دیدم یه چیز سیاه رنگی داره برق میزنه یکم که دقت کردم ماهی که قبلا روش بود بوده .
فهمیدم سرنوشت واقعیم همون بوده چون ماه میگف اگه باشه یعنی سرنوشت واقعیته سریع اینه رو شکوندم چون ماه اون تو بود اومد و گف :
ماه : ریون زینب یه هیتره و میخواد پسرا رو بکشه
ریون : میشه بریم به سرنوشت جدیدم ؟
ماه : باشه چشاتو ببند .
ریون : بستم که بیهوش شدم ..
ادامه دارد ....
با سر درد بدی چشمامو باز کردم که دیدم تو اتاق و خونه ی خودمونم با سرعت از اتاقم خارج شدم و پریدم بغل مامان بابام دلم واسشون یه ذره شده بود .
* ۲ ماه بعد *
ریون : ۲ ماه گذشت و همش دوستام تو مدرسه میگن یه دختر رفته تو گروه بی تی اس اشکام از رو گونم سر میخورد
ولی پاکش میکردم امشبم داشتم به ماه نگاه میکردم و گریه میکردم که یهو دیدم اینه ی اتاقم تکون خورد رفتم سمت اینه چون تاپ پوشیده بودم شونم معلوم بود که دیدم یه چیز سیاه رنگی داره برق میزنه یکم که دقت کردم ماهی که قبلا روش بود بوده .
فهمیدم سرنوشت واقعیم همون بوده چون ماه میگف اگه باشه یعنی سرنوشت واقعیته سریع اینه رو شکوندم چون ماه اون تو بود اومد و گف :
ماه : ریون زینب یه هیتره و میخواد پسرا رو بکشه
ریون : میشه بریم به سرنوشت جدیدم ؟
ماه : باشه چشاتو ببند .
ریون : بستم که بیهوش شدم ..
ادامه دارد ....
۳.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.