کوئن مافیا پارت17
کوک ویو
یه چندروزی از روز عکاسی میگذره ولی بعدش دیگه اون دختررو ندیدم، الان فقط میخوام ینفرو ببینم اونم هاناعه چندبار خواستم از ببام بپرسم که نشد یبتر ازش پرسیدم کار براش پیش اومد رف یبار ازش پرسیدم پیچوندم هربار یه کاری میکرد جوابمو نده اما نمیدونم چرا؟ امروز بهم گف برم شرکت عمو جون کی گفت ساعت2برم اونجا امروز کاری نداشتم ساعت 9بود خوابیدم ساعت12 پاشدم یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم داشتم موهامو خشک میکردم که دستبندمو که منو هانا به نشونه ی دوستیمون خریده بودیم رو دیدم هانا گف هیچوقت دستبندامونو درنیاریم منم از موقعی که باهم خریدیمشون اصلا درش نیاووردم داشتم نگا دستبنپم میکردم که یکی در زد
کوک: بیا تو، نامجون بود
نامجون: صب بخیر داداش جذابم
کوک: صب بخیر هیونگ
نامجون: کوک فک کنم امروز باید بری شرکت عمو جون کی
کوک: اره
نامجون: عالیه
کوک: چی عالیه هیونگ
نامجون: هیچی ولش مامان گف بت بگم بیای ناهار امادس
کوک: باشه بریم رفتیم پایین
کوک: سلام مامان خوشگلم
می هی: سلام پسرم بیا ناهار بخوریم نشستیم داشتیم ناهار میخوردیم که نامجون گف
نامجون: کوک امروز برمیگردی خونه خودت
کوک: ارع واسه چی؟
نامجون: توکه امشب اومدی، میخوای بری؟
کوک: ارع، هیجا خونه خوده ادم نمیشه 🙂
بعد ناهار از مامان و هیونگ خدافظی کردم رفتم خونه خودم رفتم داخل اجوما اومد(خدمتکار خانواده جئون وقتی که کوک و هانا بچه بودن هم اونجا کار میکرده مثله ی همادر هم برای کوک و هانا بوده و هست) اجوما: سلام پسرم خووش اومدی، ناهار خوردی؟
کوک: سلام اجوما جونم مرسی ناهار خوردم دستت دردنکنه
اجوما: باشع پسرم چیزی خودستی بهم بگو
کوک: باشع
بعد رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم رفتم سوار ماشین شرم رفتم شرکت کع دیدم
ویو هانا
همین که وارد کلاس شدم بازم اون دختره ی میمون رو دیدم محلش ندادم رفتم نشستم سرجام
پرش زمانی
دانشگاه تموم شد با بچه ها خدافظی کزدم رفتم سوار ماشین شدم رفتیم سمت خونه
ویو خونه
درزدم اجوما درو باز کرد
هانا: سلامم اجوما
اجوما: سلام خوشگلم بیا داخل
هانا: اجوما، مامانم کجاس؟
اجوما: توسالنه
هانا: اها باشه
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین مامانم اومد سمتم یونهی: دخترم کی اومدی
هانا: یه10دقیقه ای میشه
یونهی: قربونت بشم گرسنت نیس
هانا: نع مامان تو دانشگاه خیلی خرت و پرت خوردم سیرم فعلا
یونهی: کجا میری؟
هانا: شرکتتت
یونهی: برو به سلامت، خدافظ
هانا: خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم رسیدیم شرکت دیدم
اسلاید1لباس هانا برا شرکت
اسلاید 2لباس هانا برا شرکت
اسلاید 3دستبند دوستی هانا و کوک
یه چندروزی از روز عکاسی میگذره ولی بعدش دیگه اون دختررو ندیدم، الان فقط میخوام ینفرو ببینم اونم هاناعه چندبار خواستم از ببام بپرسم که نشد یبتر ازش پرسیدم کار براش پیش اومد رف یبار ازش پرسیدم پیچوندم هربار یه کاری میکرد جوابمو نده اما نمیدونم چرا؟ امروز بهم گف برم شرکت عمو جون کی گفت ساعت2برم اونجا امروز کاری نداشتم ساعت 9بود خوابیدم ساعت12 پاشدم یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم داشتم موهامو خشک میکردم که دستبندمو که منو هانا به نشونه ی دوستیمون خریده بودیم رو دیدم هانا گف هیچوقت دستبندامونو درنیاریم منم از موقعی که باهم خریدیمشون اصلا درش نیاووردم داشتم نگا دستبنپم میکردم که یکی در زد
کوک: بیا تو، نامجون بود
نامجون: صب بخیر داداش جذابم
کوک: صب بخیر هیونگ
نامجون: کوک فک کنم امروز باید بری شرکت عمو جون کی
کوک: اره
نامجون: عالیه
کوک: چی عالیه هیونگ
نامجون: هیچی ولش مامان گف بت بگم بیای ناهار امادس
کوک: باشه بریم رفتیم پایین
کوک: سلام مامان خوشگلم
می هی: سلام پسرم بیا ناهار بخوریم نشستیم داشتیم ناهار میخوردیم که نامجون گف
نامجون: کوک امروز برمیگردی خونه خودت
کوک: ارع واسه چی؟
نامجون: توکه امشب اومدی، میخوای بری؟
کوک: ارع، هیجا خونه خوده ادم نمیشه 🙂
بعد ناهار از مامان و هیونگ خدافظی کردم رفتم خونه خودم رفتم داخل اجوما اومد(خدمتکار خانواده جئون وقتی که کوک و هانا بچه بودن هم اونجا کار میکرده مثله ی همادر هم برای کوک و هانا بوده و هست) اجوما: سلام پسرم خووش اومدی، ناهار خوردی؟
کوک: سلام اجوما جونم مرسی ناهار خوردم دستت دردنکنه
اجوما: باشع پسرم چیزی خودستی بهم بگو
کوک: باشع
بعد رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم رفتم سوار ماشین شرم رفتم شرکت کع دیدم
ویو هانا
همین که وارد کلاس شدم بازم اون دختره ی میمون رو دیدم محلش ندادم رفتم نشستم سرجام
پرش زمانی
دانشگاه تموم شد با بچه ها خدافظی کزدم رفتم سوار ماشین شدم رفتیم سمت خونه
ویو خونه
درزدم اجوما درو باز کرد
هانا: سلامم اجوما
اجوما: سلام خوشگلم بیا داخل
هانا: اجوما، مامانم کجاس؟
اجوما: توسالنه
هانا: اها باشه
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین مامانم اومد سمتم یونهی: دخترم کی اومدی
هانا: یه10دقیقه ای میشه
یونهی: قربونت بشم گرسنت نیس
هانا: نع مامان تو دانشگاه خیلی خرت و پرت خوردم سیرم فعلا
یونهی: کجا میری؟
هانا: شرکتتت
یونهی: برو به سلامت، خدافظ
هانا: خدافظ
رفتم سوار ماشین شدم رسیدیم شرکت دیدم
اسلاید1لباس هانا برا شرکت
اسلاید 2لباس هانا برا شرکت
اسلاید 3دستبند دوستی هانا و کوک
۳۲.۲k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.