هیولا پنهان فصل ۲ پارت ۷
€ ولی گفتی نیام
* فعلا بیا بعدا یه نقشه ای میکشیم دیگه
€ اها باش
اونا برگشتن خونه و دیدن فلورا رفته
فعلا از دید هوسوک
ای خداا ای کاش میتونستم بفهمم چی میگن واقعا دارم از فضولی میمیرم ... نکنه چیزی در مورد نقشه مون بهش گفته باشه ؟
÷ هی جین
^ هوم ؟
÷ یونگی میدونه که ما چه نقشه ای برای سامر داریم
^ خب که چی ؟ چیکار میخواد بکنه مثلا ؟
÷ ممکنه بهش بگه
^ نه بابا یونگی حتی هزار نفرم بمیرن خودشو از حاشیه دور نگه میداره
÷ پس رفته چی بهش بگه ؟
^ شاید داره دلداریش میده
^ ببین حتی اگه یه درصد هم شک کردی بگو بیاد بهمون کمک کنه ، اگه گفت نه یعنی یه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست ( این جمله شو یونگی از دور شنید )
÷ باشه ایده خوبیه ، راستی فلورا میخوای اینجا بمونی یا نه ؟
◇ نه میرم ، داداشم نگران میشه
÷ اها ، ولی خوب میشد اگه میتونستی بمونی چون کارمون راحت تر بود
◇ اره ، ولی بدون منم میتونید
دید ادمین
وقتی یونگی حرف جین رو شنید رفت تو فکر
* فکر کنم باید یکم نقش بازی کنم
اروم اروم وارد خونه شدن
÷ تموم شد ؟
* بله 😐
€ فلورا کو ؟
^ رفت دیگه
€ عه
^ اره
÷ یونگی یه لحظه میای
* چیه ؟
یونگی رو برد توی یه اتاق
÷ یونگی میشه لطفا بهمون کمک کنی ؟
* تو چی ؟
÷ همین نقشه کشتن سامر دیگه
* اره فقط ، چیکار کنم ؟
÷ ببین پدر نامجون قراره پس فردا شب بره خونه پدر مادر سامر و اونا رو بکشه و ما توی شب قبلش خونه رو اتیش میزنیم و میایم بیرون ، تا فردا شب سامر رو سرگرم کن ، بعدش بیا بیرون و در اتاق رو قفل کن
* مگه قرار نیست پدر نامجون سامر رو بکشه ؟
÷ نه نقشه عوض شده
* اها باشه
÷ ممنون ، میدونستم میتونم بهت اعتماد کنم ☺
* معلومه که میتونی ( مغز یونگی : اییی عوضی )
* فعلا بیا بعدا یه نقشه ای میکشیم دیگه
€ اها باش
اونا برگشتن خونه و دیدن فلورا رفته
فعلا از دید هوسوک
ای خداا ای کاش میتونستم بفهمم چی میگن واقعا دارم از فضولی میمیرم ... نکنه چیزی در مورد نقشه مون بهش گفته باشه ؟
÷ هی جین
^ هوم ؟
÷ یونگی میدونه که ما چه نقشه ای برای سامر داریم
^ خب که چی ؟ چیکار میخواد بکنه مثلا ؟
÷ ممکنه بهش بگه
^ نه بابا یونگی حتی هزار نفرم بمیرن خودشو از حاشیه دور نگه میداره
÷ پس رفته چی بهش بگه ؟
^ شاید داره دلداریش میده
^ ببین حتی اگه یه درصد هم شک کردی بگو بیاد بهمون کمک کنه ، اگه گفت نه یعنی یه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست ( این جمله شو یونگی از دور شنید )
÷ باشه ایده خوبیه ، راستی فلورا میخوای اینجا بمونی یا نه ؟
◇ نه میرم ، داداشم نگران میشه
÷ اها ، ولی خوب میشد اگه میتونستی بمونی چون کارمون راحت تر بود
◇ اره ، ولی بدون منم میتونید
دید ادمین
وقتی یونگی حرف جین رو شنید رفت تو فکر
* فکر کنم باید یکم نقش بازی کنم
اروم اروم وارد خونه شدن
÷ تموم شد ؟
* بله 😐
€ فلورا کو ؟
^ رفت دیگه
€ عه
^ اره
÷ یونگی یه لحظه میای
* چیه ؟
یونگی رو برد توی یه اتاق
÷ یونگی میشه لطفا بهمون کمک کنی ؟
* تو چی ؟
÷ همین نقشه کشتن سامر دیگه
* اره فقط ، چیکار کنم ؟
÷ ببین پدر نامجون قراره پس فردا شب بره خونه پدر مادر سامر و اونا رو بکشه و ما توی شب قبلش خونه رو اتیش میزنیم و میایم بیرون ، تا فردا شب سامر رو سرگرم کن ، بعدش بیا بیرون و در اتاق رو قفل کن
* مگه قرار نیست پدر نامجون سامر رو بکشه ؟
÷ نه نقشه عوض شده
* اها باشه
÷ ممنون ، میدونستم میتونم بهت اعتماد کنم ☺
* معلومه که میتونی ( مغز یونگی : اییی عوضی )
۸.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.