مافیای یونگی پارت 6
رفتم اتاقم رو صندلی نشستم فک میکردم اینکه شاید یونگی بام راه بیاد فقط یه ازدواج قرار دادی هس چیز دیگه ای نمیشه همین فکر ها بودم که قراره چه گوهی بخورم
یونگی:رسیدم رفتم درو زدم که باباش رو دیدم
جانگ:اوه پسرم خوش اومدی نمیدونستم اینقد زود میای
یونگی:کار ها زیاده اون خاطر زود اومدم
جانگ:خوبه برو بالا هس اتاقش
یونگی:بدون حرفی رفتم سمت بالا اتاقش درو زدم
ا/ت:بیا تو
یونگی:رفتم تو
ا/ت:چرا اومدی
یونگی:اولن سلام دومن عاشق چشات نیستم که هر روز بخوام بیبینمت اومدم بریم خرید
ا/ت:اداش رو در اوردم میدونستی شبیه گوهی
یونگی:نگاه دارک بهش انداختم نزدیکش شدم خم شدم صورتش دفعه آخرت باشه بام اینجور حرف میزنی فهمیدی(نسبتا صدای بلند
ا/ت:خیلی ترسیدم ازش اون واقعا روانی بود سرم رو زود زود به معنی باشه تکون دادم زبونم بند اومده بود از ترس قلبم مث گنجشک میزد
یونگی:حالا که زر هات تموم شد پاشو حاضر شو بریم حوصلت رو ندارم
ا/ت:بغض بهش نگاه کردم چیزی نگفتم سمت کمدم رفتم حاضر بشم
ا/ت:لباس هام رو دستم گرفتم میشه بری بیرون حاضر بشم(آروم
یونگی:سرش تکون داد رف بیرون دم در وایساد
ا/ت:زود لباس هام رو پوشیدم تا عصبی نشه موهام رو شونه کردم در اومدم از اتاق(عکس لباسش میزارم)
یونگی:تموم شدی؟(سرد
ا/ت:اره(آروم
یونگی:راه بیفت جلوتر راه افتادم خودم
ا/ت:پشت سرش میومدم
یونگی: سوار ماشین شدم
ا/ت:رفتم نشستم تکیه دادم پنجره
یونگی:روندم
ا/ت:بدون حرفی بیرون زل زده بودم
پرش زمان تو ماشین هیچ اتفاقی نیفتاد
یونگی:رسیدیم پیاده شدم منتطر موندم بیاد
ا/ت:پیاده شدم کنارش اومدم
یونگی:اول از لباست شروع میکنیم
ا/ت:باشه
یونگی:دیگه ا/ت لج نمیکرد یه جورایی ازم میترسید جا خورده بود از کارام ولی خوب بود اینجور نباشم نمیشه باهاش راه اومد
پارت 6 هم تموم شد
شرط لایک۱۰ تا
کامنت ۵تا
ممنون میشم 💫🤗
یونگی:رسیدم رفتم درو زدم که باباش رو دیدم
جانگ:اوه پسرم خوش اومدی نمیدونستم اینقد زود میای
یونگی:کار ها زیاده اون خاطر زود اومدم
جانگ:خوبه برو بالا هس اتاقش
یونگی:بدون حرفی رفتم سمت بالا اتاقش درو زدم
ا/ت:بیا تو
یونگی:رفتم تو
ا/ت:چرا اومدی
یونگی:اولن سلام دومن عاشق چشات نیستم که هر روز بخوام بیبینمت اومدم بریم خرید
ا/ت:اداش رو در اوردم میدونستی شبیه گوهی
یونگی:نگاه دارک بهش انداختم نزدیکش شدم خم شدم صورتش دفعه آخرت باشه بام اینجور حرف میزنی فهمیدی(نسبتا صدای بلند
ا/ت:خیلی ترسیدم ازش اون واقعا روانی بود سرم رو زود زود به معنی باشه تکون دادم زبونم بند اومده بود از ترس قلبم مث گنجشک میزد
یونگی:حالا که زر هات تموم شد پاشو حاضر شو بریم حوصلت رو ندارم
ا/ت:بغض بهش نگاه کردم چیزی نگفتم سمت کمدم رفتم حاضر بشم
ا/ت:لباس هام رو دستم گرفتم میشه بری بیرون حاضر بشم(آروم
یونگی:سرش تکون داد رف بیرون دم در وایساد
ا/ت:زود لباس هام رو پوشیدم تا عصبی نشه موهام رو شونه کردم در اومدم از اتاق(عکس لباسش میزارم)
یونگی:تموم شدی؟(سرد
ا/ت:اره(آروم
یونگی:راه بیفت جلوتر راه افتادم خودم
ا/ت:پشت سرش میومدم
یونگی: سوار ماشین شدم
ا/ت:رفتم نشستم تکیه دادم پنجره
یونگی:روندم
ا/ت:بدون حرفی بیرون زل زده بودم
پرش زمان تو ماشین هیچ اتفاقی نیفتاد
یونگی:رسیدیم پیاده شدم منتطر موندم بیاد
ا/ت:پیاده شدم کنارش اومدم
یونگی:اول از لباست شروع میکنیم
ا/ت:باشه
یونگی:دیگه ا/ت لج نمیکرد یه جورایی ازم میترسید جا خورده بود از کارام ولی خوب بود اینجور نباشم نمیشه باهاش راه اومد
پارت 6 هم تموم شد
شرط لایک۱۰ تا
کامنت ۵تا
ممنون میشم 💫🤗
۴۵.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.