فیک طراح من Part⁵
/ت ویو
امشب کارم تو ساختمون زود تموم شد میشه گفت در تلاش برای خواب بودم ولی خوابم نمیبرد رفتم بیرون که صدای یونگ رو شنیدم
یو:شما باید بهم وقت بدین من نميتونم الان خونه رو خالی کنم
یو:میفهمم ولی دوستم خونه من میمونه باید به اونم بگم
یو:باشه ممنون پس دوروز ولی
یو:باشع
میخوان یونگ رو از خونه بیرون کنن الان من چیکار کنم
رفتم اتاقم ولی دیگه خواب کلا پرید
صبح
سرمیز صبحانه با یونگ بودم که گفتم
یونگ
بله
من دیشب حرفاتو که دیشب با تلفن حرف میزدی رو شنیدم
چی
نگران من نباش من امروز میرم
ولی کجا
الان نمیدونم ولی یه راهی پیدا میکنم تو چی
میرم خونه مامانم
باش
ببخشید/ت
نه بابا همین یه سالم زیاد که تو خونت موندم
غذا تموم شد رفتم ولی الان کجا برم
ته
عموی تهیونگ اسمش چانگه
چانگ:پسرم ببخشید مزاحمت شدم
ته:نه عموجان این چه حرفیه
چانگ:به کمکت نیاز دارم کمکم میکنی
ته:معلومه
چانک:خب راستش دخترم اومده سئول ولی نمیدونمکجاس هرچی ام زنگ میزنم جواب نمیده
ته:عموجان ولی من چطوری ميتونم کمک کنم
چانگ:پسرم تو پولداری و معروفی نمیتونی کاری کنی
ته:سعمو میکنم وای من یادم نمیاد اون چه شکلیه
چانگ:اگه دیده بودیشه که یادت می اومد تو تاحالا اونو ندیدی
چانگ گوشیشو از جیبش در اورد وعکس دخترشو نشونش داد اینع
ته:اینکه /ت
چانگ میشناسیش
ته یه جورایی
ته ته ویو
عمو رو بردم به رستوران تا یونگ چیزی بگه
ته:خانم یونگ
یو:بله
ته:شما میدونین/ت کجاس
ته:چرا میپرسین
یو:این مرده که همرای تهیونگع برام اشناس چرا وایسا شما پدر/ت نیستین
چانگ:اره دخترم کجاس
یونگ گفت که /ت برج نامسانه رفتیم اونجا
نامسان
یکم گشتیم و پیداش کردیم
وقتی دخترم رو دیدم که داره نظافت میکنه قلبم شکست صداش کردم
/ت
/ت
مشغول کارم بودم که یکی صدام کرد باورم نمیشه بابا
چانگ:دخترم تو گفتی داری تو یه شرکت کار میکنی الان میفهمم حتی خونه ام نداری چرا بهم دروغ گفتی
ت:بابا فکر کردم شاید نارحت شی
چانگ:الان که فهمیدوم دخترم دوساله بهم دروغ میگه بیشتر ناراحت شدم
دخترم الان میخوای کجا بمونی
خونه دوستم
کی
اسمش می یونگه
همونی که تو رستوران کار میکنه
خودش بهم گفت که دیگه پیشش نمیمونی
دیگه چی گفتع
دخترم
جانم
کجا میمونی
نمیدونم
بیا دیگه تمومش کنیم برگرد خونه
بابا من نمیخوام
الان چیکار میکنی ها بیخیال شو نمیتونی
میتونم فقط یکم سخته ولی میتونم
ولی الان جایی رو نداری بری
چانگ :تهیونگ میای
جدا از اونا رو یه میز دیگه بودم که عمو صدام کرد
بله
پسرم میشه /ت خونه تو بمونه
بله؟
/ت:ولی پدر
چانگ:اگه بری خونه پسر عموت یه ذره میتونم خیالم راحت باشه اگه تهیونگ مشکلی نداشته باشه
مشکلی ندارم اونم که جایی رو نداره
باشع
چانگ پس می ری خونه تهیونگ امشب
/ت:پدر ولی نمیخوام مزاحم باشم در نظر من اصلا تهیونگ رو نمیشناسم الانم شاخ در اورم که فهمیدم پسر عمومع دقیقا چطوری چرا من اصلا نمیدونستم
ته:راست میگه عمو
چانگ خوب مادر/ت نمیذاشت که دخترش رو کسی ببینه میترسید همیشه بلایی سر /ت بیاد و بعدی مرگ مادر/ت ما رفتیم ججو شما هیچوقت همو ندیدین
دخترم شاید تو تهیونگ رو نشناسی ولی من میشناسمش و بهش اعتماد دارم و بگم درکل دو راه داری یا با تهیونگ میری یا با من میای
دلمنمیخواد برگردم ججو پس چاره ای
/ت:پسر عمو باید منو تحمل کنی
تهیونگ و چانگ رفتن خونه تهیونگ و /ت به کارش رسید
حمایت پلیززززز 💜💜
امشب کارم تو ساختمون زود تموم شد میشه گفت در تلاش برای خواب بودم ولی خوابم نمیبرد رفتم بیرون که صدای یونگ رو شنیدم
یو:شما باید بهم وقت بدین من نميتونم الان خونه رو خالی کنم
یو:میفهمم ولی دوستم خونه من میمونه باید به اونم بگم
یو:باشه ممنون پس دوروز ولی
یو:باشع
میخوان یونگ رو از خونه بیرون کنن الان من چیکار کنم
رفتم اتاقم ولی دیگه خواب کلا پرید
صبح
سرمیز صبحانه با یونگ بودم که گفتم
یونگ
بله
من دیشب حرفاتو که دیشب با تلفن حرف میزدی رو شنیدم
چی
نگران من نباش من امروز میرم
ولی کجا
الان نمیدونم ولی یه راهی پیدا میکنم تو چی
میرم خونه مامانم
باش
ببخشید/ت
نه بابا همین یه سالم زیاد که تو خونت موندم
غذا تموم شد رفتم ولی الان کجا برم
ته
عموی تهیونگ اسمش چانگه
چانگ:پسرم ببخشید مزاحمت شدم
ته:نه عموجان این چه حرفیه
چانگ:به کمکت نیاز دارم کمکم میکنی
ته:معلومه
چانک:خب راستش دخترم اومده سئول ولی نمیدونمکجاس هرچی ام زنگ میزنم جواب نمیده
ته:عموجان ولی من چطوری ميتونم کمک کنم
چانگ:پسرم تو پولداری و معروفی نمیتونی کاری کنی
ته:سعمو میکنم وای من یادم نمیاد اون چه شکلیه
چانگ:اگه دیده بودیشه که یادت می اومد تو تاحالا اونو ندیدی
چانگ گوشیشو از جیبش در اورد وعکس دخترشو نشونش داد اینع
ته:اینکه /ت
چانگ میشناسیش
ته یه جورایی
ته ته ویو
عمو رو بردم به رستوران تا یونگ چیزی بگه
ته:خانم یونگ
یو:بله
ته:شما میدونین/ت کجاس
ته:چرا میپرسین
یو:این مرده که همرای تهیونگع برام اشناس چرا وایسا شما پدر/ت نیستین
چانگ:اره دخترم کجاس
یونگ گفت که /ت برج نامسانه رفتیم اونجا
نامسان
یکم گشتیم و پیداش کردیم
وقتی دخترم رو دیدم که داره نظافت میکنه قلبم شکست صداش کردم
/ت
/ت
مشغول کارم بودم که یکی صدام کرد باورم نمیشه بابا
چانگ:دخترم تو گفتی داری تو یه شرکت کار میکنی الان میفهمم حتی خونه ام نداری چرا بهم دروغ گفتی
ت:بابا فکر کردم شاید نارحت شی
چانگ:الان که فهمیدوم دخترم دوساله بهم دروغ میگه بیشتر ناراحت شدم
دخترم الان میخوای کجا بمونی
خونه دوستم
کی
اسمش می یونگه
همونی که تو رستوران کار میکنه
خودش بهم گفت که دیگه پیشش نمیمونی
دیگه چی گفتع
دخترم
جانم
کجا میمونی
نمیدونم
بیا دیگه تمومش کنیم برگرد خونه
بابا من نمیخوام
الان چیکار میکنی ها بیخیال شو نمیتونی
میتونم فقط یکم سخته ولی میتونم
ولی الان جایی رو نداری بری
چانگ :تهیونگ میای
جدا از اونا رو یه میز دیگه بودم که عمو صدام کرد
بله
پسرم میشه /ت خونه تو بمونه
بله؟
/ت:ولی پدر
چانگ:اگه بری خونه پسر عموت یه ذره میتونم خیالم راحت باشه اگه تهیونگ مشکلی نداشته باشه
مشکلی ندارم اونم که جایی رو نداره
باشع
چانگ پس می ری خونه تهیونگ امشب
/ت:پدر ولی نمیخوام مزاحم باشم در نظر من اصلا تهیونگ رو نمیشناسم الانم شاخ در اورم که فهمیدم پسر عمومع دقیقا چطوری چرا من اصلا نمیدونستم
ته:راست میگه عمو
چانگ خوب مادر/ت نمیذاشت که دخترش رو کسی ببینه میترسید همیشه بلایی سر /ت بیاد و بعدی مرگ مادر/ت ما رفتیم ججو شما هیچوقت همو ندیدین
دخترم شاید تو تهیونگ رو نشناسی ولی من میشناسمش و بهش اعتماد دارم و بگم درکل دو راه داری یا با تهیونگ میری یا با من میای
دلمنمیخواد برگردم ججو پس چاره ای
/ت:پسر عمو باید منو تحمل کنی
تهیونگ و چانگ رفتن خونه تهیونگ و /ت به کارش رسید
حمایت پلیززززز 💜💜
۱۱.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.