فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 7
که چند پنج نفر اومدن جلوت که یکشون پرید رو جونکوک و یکی دیکه شون اومد جداش کردو گفت :عه تهیونگ جلو دوست دخترش کوکی دیگه ماله اونه بخاطره این حرفش یکم خجالت کشیدم که تهیونگ اومد جلوم و گفت: واو کوکی اصلا مثل اون چیزی که تصور کردم نیست تعجب کردی منظورش زشتم که گفت:خیلی خوشگل تره فکر نمی کردم بتو نی همچین دختری رو پیدا کنی لبخندی زدی که گفت :کیم تهیونگ هستم تو هم گفتم از دیدنتون خوشبختم پارک ا/ت هستم لبخندی زد که کوکی دستم رو محکم گرفت گفت فیلم الان شروع میشه بیاین بشینیم دیگه با همه شون اشنا شده بودی جیهوپ نامجون تهیونگ جین و شوگا چند دقیقه از فیلم رفته بود رسید به جای بعد که بازویه کوکی رو گرفته و از لای انگشتات میدی که کوکی خندید و دستش رو در اورد از تو دستت و دم گوشت گفت :چرا نگاه نمیکنی خانم کوچولو تو : چونکه زشته اصلا خوشم نمیاد که دوباره تک خنده میزنه و میگه :بهتره ببینی که بلد باشی چه جوری باید با دوست پسرت لاس بزنی چون اصلا توش حرفه ای نیستی ولی بازم به حرفش گوش ندادی و اون تیکه ها را ندیدی تا اینکه فیلم تموم شد
و ایستادین نگاهی به ساعت توی دستت کردی ساعت پنج بود رفتین بیرون که جونکوک نشونه داد که باید اون کار هایی که گفته رو انجام بدم رو بهش گفتی :کوکیا لبیه لباست کج شده بهش نزدیک میشی و درستش میکنی و دوستاش میبینن و میان نزدیک و میگن خیلی به هم میاین هردو تک لخند میزنید که اونی که اسمش جیهوپ بود گفت :بیازن بریم بار که تو بلند گفتی :نه که بهت نگاه کردن و تو گفتی من پدرم زیاد نمیزاره این جور جاها برم بهتره نریم که تهیونگ گفت : تا وقتی شوهرت کنارت هست نگران هیچی نباش که تعجب میکنی که همشون میخندند که کوکی میگه را بیوفتین همسرم رو باید ساعت هشت ببرم خونه میرین و مشینین تو ماشین و میگی :یاا من نه دوست دخترتم نه همسرت بعدشم من بار نمیام کوکی : می خوای هم دوست دخترم کنمت هم همسرم که ترسیدی و گفتی : اگه دستت به من بخور کوکی گفت باشه بابا اصلا کی از تو خوشش میاد با این حرفش یکم ناراحت شدی اما چیزی نگفتی تو بار بودین از ترس به کوکی چسبیده بودی که کوکی برا اینکه اذیتت کنه الکی گفت من میرم دستشویی و تو گفتی :نه اما اون رفته بود بعد چند دقیقه چتد تا پسر اومدن بغلت و یکشون نشست کنارت و دستش رو گذاشت رو شونه ات گفت خانم کوچولو میای یکم باهم دیگه حال کنیم که ترسیدی و یکم عقب رفتی که گفت نگران نباش کاریت ندارم خوشگل هستی اما سینه های کوچیکی داری این خوب نیست که بیشتر میترسی و با مغزمیگی ولم کنید که به دفعه سرت به شدتت درد میگره پسر داشت حرف میزد تما هیچی نفهمیدی و سرت یه دفعه ول شد رو میز پسری اومد به سینت دست بزنه که صدای فریاد اومد و دیگه هیچی نفهمیدی وقتی بیدار شدی دیدی....
و ایستادین نگاهی به ساعت توی دستت کردی ساعت پنج بود رفتین بیرون که جونکوک نشونه داد که باید اون کار هایی که گفته رو انجام بدم رو بهش گفتی :کوکیا لبیه لباست کج شده بهش نزدیک میشی و درستش میکنی و دوستاش میبینن و میان نزدیک و میگن خیلی به هم میاین هردو تک لخند میزنید که اونی که اسمش جیهوپ بود گفت :بیازن بریم بار که تو بلند گفتی :نه که بهت نگاه کردن و تو گفتی من پدرم زیاد نمیزاره این جور جاها برم بهتره نریم که تهیونگ گفت : تا وقتی شوهرت کنارت هست نگران هیچی نباش که تعجب میکنی که همشون میخندند که کوکی میگه را بیوفتین همسرم رو باید ساعت هشت ببرم خونه میرین و مشینین تو ماشین و میگی :یاا من نه دوست دخترتم نه همسرت بعدشم من بار نمیام کوکی : می خوای هم دوست دخترم کنمت هم همسرم که ترسیدی و گفتی : اگه دستت به من بخور کوکی گفت باشه بابا اصلا کی از تو خوشش میاد با این حرفش یکم ناراحت شدی اما چیزی نگفتی تو بار بودین از ترس به کوکی چسبیده بودی که کوکی برا اینکه اذیتت کنه الکی گفت من میرم دستشویی و تو گفتی :نه اما اون رفته بود بعد چند دقیقه چتد تا پسر اومدن بغلت و یکشون نشست کنارت و دستش رو گذاشت رو شونه ات گفت خانم کوچولو میای یکم باهم دیگه حال کنیم که ترسیدی و یکم عقب رفتی که گفت نگران نباش کاریت ندارم خوشگل هستی اما سینه های کوچیکی داری این خوب نیست که بیشتر میترسی و با مغزمیگی ولم کنید که به دفعه سرت به شدتت درد میگره پسر داشت حرف میزد تما هیچی نفهمیدی و سرت یه دفعه ول شد رو میز پسری اومد به سینت دست بزنه که صدای فریاد اومد و دیگه هیچی نفهمیدی وقتی بیدار شدی دیدی....
۶.۱k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.