چند پارتی
چند پارتی
پارت ۲
جادو
ادمین ویو:
در باز شد داخلو نگاه کرد قبل از اینکه بتونه کسی رو داخل کلبه ببینه صدای پای ارتشو شنید دویید توی کلبه و شمعو فوت کرد و درو بست و پشت در موند چشماشو بست و دستشو روی دهنش گذاشت
جلوی اون کلبه شروع به گشتن کردن ولی پرده های پنجره ها کشیده شده بود و داخل دیده نمیشد ولی سایه های قابل دیدن بودن
به خاطر اعصبانیت و ترس اشکاش شروع به ریختن کردن
به زور سعی کرد هق نزنه
...:شاهزاده کیم کسی اینجا نیس
...:هوفف اون دخترو پیدا کنید
انگار شاهزاده دنبالش بود
وقتی کامل صداها ناپدید شدن دستشو از روی دهنش برداشت و اشکاشو پاک کرد کلاهشو در اورد ولی یهویی دستشو دور کمر و دهنش نشست
جیغ خفه ای کشید
...:اروم باش منم
اروم شد و از تقلا کردن دست کشید
...:از دست برادرم فرار کردی؟
خودشو از کیم نارون فاصله داد دوست خوبش
ات:وای دختر ترسیدم
نارون(اسم خواهر نامی رو نمیدم دیگ👀)شمعو دوباره روشن کرد و چند شمع دیگه همراه اون
نگاهی به ات کرد
نارون:وای دختر چقد خوشگل شدی
ات:هی این لباسه خیلی تو دست و پامه
کیم نارون دختری بود که مقام پرنسس رو قبول نکرده بود و دنبال علاقش اومده بود یعنی تحقیق درباره اطرافش
از نظر ات اون یه نابغه بود
نارون:هممم چه خوب که قبول نکردم بیام مراسم آشناییتون
ات ژاکتشو در اورد و نگاهی به گلای روی لباسش کرد همشون سالم بودن و جای تعجب داشت
نگاهی به پشت سرش کرد
تقریبن دامنش نصف کلبه رو گرفته بود
نارون:میگم که خوشگل شدی
ات برگشت و پشت بهش لب زد:همم ممنون
صدای پایی از بیرون شنیده شد نارون بیرون پنجره رو نگاه کرد
نارون:واییی ات قایم شووو نامجون اینجاسسس
ات پرید توی کمد بزرگ روی دیوار و با کمک نارون دامنشو چپوند توی کمد
در زده شد
نارون درو باز کرد و سعی کرد تعجب زده به نظر برسه
نارون:اوه نامجون!تو نباید الان تو مراسم باشی؟؛
نامجون:پرنسس فرار کرده هرچند بهش حق میدم منم بودم فرار میکرد
ات از لای در کمد نگاهی به نامجون کرد اما پشت نامجون بهش بود
پارت ۲
جادو
ادمین ویو:
در باز شد داخلو نگاه کرد قبل از اینکه بتونه کسی رو داخل کلبه ببینه صدای پای ارتشو شنید دویید توی کلبه و شمعو فوت کرد و درو بست و پشت در موند چشماشو بست و دستشو روی دهنش گذاشت
جلوی اون کلبه شروع به گشتن کردن ولی پرده های پنجره ها کشیده شده بود و داخل دیده نمیشد ولی سایه های قابل دیدن بودن
به خاطر اعصبانیت و ترس اشکاش شروع به ریختن کردن
به زور سعی کرد هق نزنه
...:شاهزاده کیم کسی اینجا نیس
...:هوفف اون دخترو پیدا کنید
انگار شاهزاده دنبالش بود
وقتی کامل صداها ناپدید شدن دستشو از روی دهنش برداشت و اشکاشو پاک کرد کلاهشو در اورد ولی یهویی دستشو دور کمر و دهنش نشست
جیغ خفه ای کشید
...:اروم باش منم
اروم شد و از تقلا کردن دست کشید
...:از دست برادرم فرار کردی؟
خودشو از کیم نارون فاصله داد دوست خوبش
ات:وای دختر ترسیدم
نارون(اسم خواهر نامی رو نمیدم دیگ👀)شمعو دوباره روشن کرد و چند شمع دیگه همراه اون
نگاهی به ات کرد
نارون:وای دختر چقد خوشگل شدی
ات:هی این لباسه خیلی تو دست و پامه
کیم نارون دختری بود که مقام پرنسس رو قبول نکرده بود و دنبال علاقش اومده بود یعنی تحقیق درباره اطرافش
از نظر ات اون یه نابغه بود
نارون:هممم چه خوب که قبول نکردم بیام مراسم آشناییتون
ات ژاکتشو در اورد و نگاهی به گلای روی لباسش کرد همشون سالم بودن و جای تعجب داشت
نگاهی به پشت سرش کرد
تقریبن دامنش نصف کلبه رو گرفته بود
نارون:میگم که خوشگل شدی
ات برگشت و پشت بهش لب زد:همم ممنون
صدای پایی از بیرون شنیده شد نارون بیرون پنجره رو نگاه کرد
نارون:واییی ات قایم شووو نامجون اینجاسسس
ات پرید توی کمد بزرگ روی دیوار و با کمک نارون دامنشو چپوند توی کمد
در زده شد
نارون درو باز کرد و سعی کرد تعجب زده به نظر برسه
نارون:اوه نامجون!تو نباید الان تو مراسم باشی؟؛
نامجون:پرنسس فرار کرده هرچند بهش حق میدم منم بودم فرار میکرد
ات از لای در کمد نگاهی به نامجون کرد اما پشت نامجون بهش بود
۳.۷k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.