+عشقم
+عشقم
_جونم
+میخواستم باهات حرف بزنم
_گوش میدم بگو
+فقط خواستم بگم دیگه به سرت نزنه که بخوای طلاق بگیری و ازم جدا شی البته من که اجازه نمیدم تو همچین کاری کنی ولی اگه یه بار دیگه بخوای اینکارو کنی و از من فرار کنی قسم میخورم اول تو رو میکشم و بعد خودمو
_خب حالا تو گوش کن جونکوک یکم خودت فک کن یه روز بشینی تو خونه دو روز بشینی تو خونه بلاخره که حوصلت سر میره و از خونه میزنی بیرون مگه تو وقتی کار داری میری بیرون منو همراه خودت میبری یا وقتی بخوای با دوستات بری بیرون منو میبری نه نمیبری خب منم آدمم نیاز دارم که یکم با رفیقام برم بیرون بنظرم بهتره یکم کمتر غیرتی باشی هوم؟
+خب آره یه جورایی حق با توئه منم خیلی حساس شدم
_خیبی زیاد مگه من مرض دارم زندگیمو الکی خراب کنم دوستام همیشه بهم میگن تو خیلی خر شانسی که یه همچین شوهری داری البته اونا هم راس میگن
+خب اگه راس میگن چرا رفتی درخواست طلاق دادی
_چون تو خیلی بد اخلاق و سختگیر شدی و ببین واقعا هر کس دیگه ای جای من بود همین کارو میکرد جونکوک ولی من دوباره میخوام که با هم زندگی کنیم من نمیگم همه چی تخصیر تو بود اره خب منم نباید میرفتم درخواست طلاق میدادم ولی امشب بشین به کارات یکم فک کن باشه؟
+......
_جونکوک
+....جان، آها باشه عزیزم
لبخندی زدم و رو انگشتام وایسادم و لپشو بوس کردم یهو دستشو پشت گردنم گذاشت و لبامو محکم بوسید از هم جدا شدیم و بلاخره بعد کلی حرف زدن با هم برگشتیم عمارت و یه راس رفتیم بالا تو اتاق لباسامونو عوض کردیم و رفتم دراز کشیدم رو تخت جونکوکم اومد با بالا تنه لخت دراز کشید و منم کشید تو بغلش
+فیلم ببینیم
_ببینیم
+پس بزار برم بزارم
رفت فیلم گذاشت و بعد اومد رو تخت و منو کشید تو بغلش و بعد دوتایی با هم فیلم نگاه میکردیم(تو همه اتاقای عمارت یه تلویزیون دیواری بود) هنوز بغلش همون آرامش قبلی رو بهم میداد که حتی تو بغل مامان خودمم اینقدر آروم نبودم من اصلا حواسم به فیلم نبود و فقط داشتم به جونکوک فک میکردم و با موهاش بازی میکردم فیلم تموم شد
_خوابم میاد
+گوگولی من
تلویزیون رو خاموش کرد و دراز کشیدیم و همو بوسیدیم و بعد چراغا رو خاموش کرد و اومد منو بغل کرد و بعد خوابیدیم ...
_جونم
+میخواستم باهات حرف بزنم
_گوش میدم بگو
+فقط خواستم بگم دیگه به سرت نزنه که بخوای طلاق بگیری و ازم جدا شی البته من که اجازه نمیدم تو همچین کاری کنی ولی اگه یه بار دیگه بخوای اینکارو کنی و از من فرار کنی قسم میخورم اول تو رو میکشم و بعد خودمو
_خب حالا تو گوش کن جونکوک یکم خودت فک کن یه روز بشینی تو خونه دو روز بشینی تو خونه بلاخره که حوصلت سر میره و از خونه میزنی بیرون مگه تو وقتی کار داری میری بیرون منو همراه خودت میبری یا وقتی بخوای با دوستات بری بیرون منو میبری نه نمیبری خب منم آدمم نیاز دارم که یکم با رفیقام برم بیرون بنظرم بهتره یکم کمتر غیرتی باشی هوم؟
+خب آره یه جورایی حق با توئه منم خیلی حساس شدم
_خیبی زیاد مگه من مرض دارم زندگیمو الکی خراب کنم دوستام همیشه بهم میگن تو خیلی خر شانسی که یه همچین شوهری داری البته اونا هم راس میگن
+خب اگه راس میگن چرا رفتی درخواست طلاق دادی
_چون تو خیلی بد اخلاق و سختگیر شدی و ببین واقعا هر کس دیگه ای جای من بود همین کارو میکرد جونکوک ولی من دوباره میخوام که با هم زندگی کنیم من نمیگم همه چی تخصیر تو بود اره خب منم نباید میرفتم درخواست طلاق میدادم ولی امشب بشین به کارات یکم فک کن باشه؟
+......
_جونکوک
+....جان، آها باشه عزیزم
لبخندی زدم و رو انگشتام وایسادم و لپشو بوس کردم یهو دستشو پشت گردنم گذاشت و لبامو محکم بوسید از هم جدا شدیم و بلاخره بعد کلی حرف زدن با هم برگشتیم عمارت و یه راس رفتیم بالا تو اتاق لباسامونو عوض کردیم و رفتم دراز کشیدم رو تخت جونکوکم اومد با بالا تنه لخت دراز کشید و منم کشید تو بغلش
+فیلم ببینیم
_ببینیم
+پس بزار برم بزارم
رفت فیلم گذاشت و بعد اومد رو تخت و منو کشید تو بغلش و بعد دوتایی با هم فیلم نگاه میکردیم(تو همه اتاقای عمارت یه تلویزیون دیواری بود) هنوز بغلش همون آرامش قبلی رو بهم میداد که حتی تو بغل مامان خودمم اینقدر آروم نبودم من اصلا حواسم به فیلم نبود و فقط داشتم به جونکوک فک میکردم و با موهاش بازی میکردم فیلم تموم شد
_خوابم میاد
+گوگولی من
تلویزیون رو خاموش کرد و دراز کشیدیم و همو بوسیدیم و بعد چراغا رو خاموش کرد و اومد منو بغل کرد و بعد خوابیدیم ...
۲۴.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.