معامله ای برای صلح پارت ۲۱
از زبان دازای*
دستی به کتش کشید و گفت: فقط خوابم میاد مگرنه خوبم. دستامو وارد جیبام کردم و گفتم: به هر حال من باید تا خونه باهات بیام. عصبی سمتم برگشت و گفت : تو هیچ جا با من نمیای فهمیدی؟!. بیخیال شونه هامو بالا انداختم و گفتم : دستور رئیسه باید باهات بیام یا یوقت نری زیر ماشین خونت بیوفته گردنم. دروغ میگفتم ، درواقع کنیکیدا گفته بود بیدارش کنم که بره اما خودم نمیخواستم تنها برگرده و میترسیدم وسط راه دوباره حالش بد شه و اتفاقی براش بیوفته ؛ از طرفی اگه میگفتم کنیکیدا گفته نمیزاشت باهاش برم ، پس به اجبار گفتم رئیس گفته.
خودکاری که روی میز نزدیکش بود رو برداشت و سمتم پرتاب کرد و عصبی گفت: ع*ضی...
بالاخره از دفتر بیرون اومدیم و وارد خیابون شدیم ؛ بارون قطع شده بود اما زمین همچنان خیس بود و اکثر مردم با هودی ، کاپشن یا بارونی راه میرفتن ؛ بعضی هام چترشون رو تو دست گرفته بودن. تعداد ماشین ها از پیاده ها بیشتر بود که نشون میداد مردم حس میکنن بازم قراره بارون بیاد.
کل طول مسیر رو چیزی نمیگفتیم ، عجیب بود...معمولا هرجا به هم میوفتادیم کل زمانو دعوا میکردیم ولی الان...نگاهش کردم ، خیره به جلوی پاش بود و تو سکوت راهشو میرفت . دلم میخواست اذیتش کنم تا به حرف بیاد و انقدر ساکت نباشه ؛ متاسفانه کلاه نداشت مگرنه با برداشتن کلاهش روش کرم میریختم . به تیپش نگاه کردم تا باهاش یکم شوخی کنم ولی منصف باشم هیچ مشکلی نداشت . بیخیال اذیت کردنش شدم و به راهم ادامه دادم ؛ یهو حس کردم جسم کوچولویی با شتاب تو بغلم اومد ، نگاهم رو به پایین دادم و با دختر کوچولویی که موهای قهوه ای رنگشو گوجه ای بسته بود و کاپشن صورتی نازی تنش بود مواجه شدم ، دختر سریع خودشو جم و جور کرد و با لحن تند و پر از خجالت گفت : ب...بخشید نمیخواستم بهتون برخورد کنم . لبخندی زدم و سرشو ناز کردم و گفتم : اشکال نداره. بعداز اینکه حرفم تموم شد یه دختر دیگه با موهای مشکی بافته شده و کاپشن زرد اومد و گفت : ساکوراا مگه نمیگم ندو زمین خیسه میخوریم زمین!. دختر خندید و دوباره شروع به دویدن کرد و دختر دوم هم با لحن اعتراضی اسمشو به زبون آورد و دنبالش کرد. لبخندی به بازی بچگانشون زدم. واقعا دنیای بچه ها خیلی قشنگ بود ، تمام دغدشون بازیه و تفریح. به چویا نگاه کردم و متوجه شدم بدون توجه به من و دوتا دختر راهشو ادامه داده و از من حسابی دور شده بود.
دستی به کتش کشید و گفت: فقط خوابم میاد مگرنه خوبم. دستامو وارد جیبام کردم و گفتم: به هر حال من باید تا خونه باهات بیام. عصبی سمتم برگشت و گفت : تو هیچ جا با من نمیای فهمیدی؟!. بیخیال شونه هامو بالا انداختم و گفتم : دستور رئیسه باید باهات بیام یا یوقت نری زیر ماشین خونت بیوفته گردنم. دروغ میگفتم ، درواقع کنیکیدا گفته بود بیدارش کنم که بره اما خودم نمیخواستم تنها برگرده و میترسیدم وسط راه دوباره حالش بد شه و اتفاقی براش بیوفته ؛ از طرفی اگه میگفتم کنیکیدا گفته نمیزاشت باهاش برم ، پس به اجبار گفتم رئیس گفته.
خودکاری که روی میز نزدیکش بود رو برداشت و سمتم پرتاب کرد و عصبی گفت: ع*ضی...
بالاخره از دفتر بیرون اومدیم و وارد خیابون شدیم ؛ بارون قطع شده بود اما زمین همچنان خیس بود و اکثر مردم با هودی ، کاپشن یا بارونی راه میرفتن ؛ بعضی هام چترشون رو تو دست گرفته بودن. تعداد ماشین ها از پیاده ها بیشتر بود که نشون میداد مردم حس میکنن بازم قراره بارون بیاد.
کل طول مسیر رو چیزی نمیگفتیم ، عجیب بود...معمولا هرجا به هم میوفتادیم کل زمانو دعوا میکردیم ولی الان...نگاهش کردم ، خیره به جلوی پاش بود و تو سکوت راهشو میرفت . دلم میخواست اذیتش کنم تا به حرف بیاد و انقدر ساکت نباشه ؛ متاسفانه کلاه نداشت مگرنه با برداشتن کلاهش روش کرم میریختم . به تیپش نگاه کردم تا باهاش یکم شوخی کنم ولی منصف باشم هیچ مشکلی نداشت . بیخیال اذیت کردنش شدم و به راهم ادامه دادم ؛ یهو حس کردم جسم کوچولویی با شتاب تو بغلم اومد ، نگاهم رو به پایین دادم و با دختر کوچولویی که موهای قهوه ای رنگشو گوجه ای بسته بود و کاپشن صورتی نازی تنش بود مواجه شدم ، دختر سریع خودشو جم و جور کرد و با لحن تند و پر از خجالت گفت : ب...بخشید نمیخواستم بهتون برخورد کنم . لبخندی زدم و سرشو ناز کردم و گفتم : اشکال نداره. بعداز اینکه حرفم تموم شد یه دختر دیگه با موهای مشکی بافته شده و کاپشن زرد اومد و گفت : ساکوراا مگه نمیگم ندو زمین خیسه میخوریم زمین!. دختر خندید و دوباره شروع به دویدن کرد و دختر دوم هم با لحن اعتراضی اسمشو به زبون آورد و دنبالش کرد. لبخندی به بازی بچگانشون زدم. واقعا دنیای بچه ها خیلی قشنگ بود ، تمام دغدشون بازیه و تفریح. به چویا نگاه کردم و متوجه شدم بدون توجه به من و دوتا دختر راهشو ادامه داده و از من حسابی دور شده بود.
۲.۳k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.