عشق ویرانگر پارت ۲۵
که کوک راه افتاد
°ات دیگه کجا دوست داری بریم؟
+اوممممم شهربازی؟
°اوکیییی
بعد چند مین رسیدیم با ذوق اومدم بیرون مثل بچه ها شده بودم سریع رفتم تو اون دوتا هم اومدن رفتیم تو بعد دو ساعت همه رو سوار شدم و دیگه خسته شده بودم داشتم میرفتم که پشتم نگاه کردم این دوتا کجان رفتم سمت خروجی از رفتم بیرون که یهو یکی دستمو گرفت فکر کردم کوک برگشتم سمتش که یهو دیدم یه مردس که تقرییا مست بود دستمو هی میکشید بردم اون طرف خیابون هنوز کامل رد نشده بودیم که یهو یکی هولش داد با این کار من رفتم وسط خیابون و صدای بوق و صدای داد
؟:ات بیا این طرف
به ماشینی که داشت میومد نگاه میکردم که یهو با گرفته شدن کمرم به سمتی پرت شدم چشمام بسته بود وقتی دیدم هیچ دردی ندارم چشمامم اروم اروم باز کردم که وقتی باز شد از تعجب زیاد چشمام شده بود شبیه یه قابلمه روی تهیونگ افتاده بودم و اون دستش دور کمرم بود و داشت بهم نگاه میکرد چند مین همینجوری بهم نگاه میکردیم که به خودم اومدم خواستم پاشم که دستش مانع بلند شدنم شد اروم گفتم
+میشه ولم کنی؟
انگار اونم تازه به خودش اومده بود عصبی زیر دندونای بهم چسبیدش غرید
_حواست کجاست میخوای بمیری بگو خودم بکشمت چرا خودتو میندازی جلو ماشین
از حرفش حرصم گرفت و بلند گفتم
+اگه اون اقائه منو نمیداخت جلو ماشین منم مغز خر نخوردم همچین کاری بکنم
_من فقط هلت دادم بری اون طرف از کجا میدونستم
عصبی داد زدم
+پس تو بودی میخواستی منو بکشی خوب میگفتی یه مرگ اسون و کم دردتر انتخاب کنم چرا تصادف میدونی چقدر درد داره اگه بهم میخورد اصلا چرا وقتی نیخوای بکشیم نجاتم میدی اصلا اون مرده که مست بود کجاست چرا نیست ولش کردی اومدی منو نجات بدی خوب اون فرار کرد دیگه
به چسماش نگاه کردم داشت با لذ..ت بهم نگاه میکرد ولی وقتی دید دارم بهش نگاه میکنم سریع چشماش عصبی شد پسر خود درگیر
_مثله اینکه به چیزیم تلبکار شدیم ؟
+اره اصلا اون مرده کو نمیبینمش منو نجات دادی که چی بشه اون در رفت
_نجاتت نمیدادم که الان مرده بودی
راست میگفت چی میگی دختره خنگ داشتم بهش دوباره برای اینکه ضایع نشم غرغر میکردم که یه صدا اومد
°خوب اول بلندشین بعد همو تیکه پاره کنین
به خودمون نگاه کردم خاک تو سرت ات به تهیونگ با خجالت نگاه کردن ظاهرش هیچی مشخص نبود ولی تو نگاس و صداش رگه های خنده مشخص بود که میخواست مخفیش کنه
+راست میگه دیگه بلند از رو من دیگه
_فکز نمیکنی تو باید بلند شی
چشمام محکم بستم و سریع مثل جت بلند شدم و رفتم سمت کوک
+ماشین کجاست زود بگو زود
°اونجا
با تعجب بهم نگاه میکرد کوک سریع رفتم تو ماشین جلو نشیتم نمیخواستم کنارم بشینه با گندی که زدم بعد ۵مین صداشون اومد که ..
۱۸ ❤️
۴۰کامنت
°ات دیگه کجا دوست داری بریم؟
+اوممممم شهربازی؟
°اوکیییی
بعد چند مین رسیدیم با ذوق اومدم بیرون مثل بچه ها شده بودم سریع رفتم تو اون دوتا هم اومدن رفتیم تو بعد دو ساعت همه رو سوار شدم و دیگه خسته شده بودم داشتم میرفتم که پشتم نگاه کردم این دوتا کجان رفتم سمت خروجی از رفتم بیرون که یهو یکی دستمو گرفت فکر کردم کوک برگشتم سمتش که یهو دیدم یه مردس که تقرییا مست بود دستمو هی میکشید بردم اون طرف خیابون هنوز کامل رد نشده بودیم که یهو یکی هولش داد با این کار من رفتم وسط خیابون و صدای بوق و صدای داد
؟:ات بیا این طرف
به ماشینی که داشت میومد نگاه میکردم که یهو با گرفته شدن کمرم به سمتی پرت شدم چشمام بسته بود وقتی دیدم هیچ دردی ندارم چشمامم اروم اروم باز کردم که وقتی باز شد از تعجب زیاد چشمام شده بود شبیه یه قابلمه روی تهیونگ افتاده بودم و اون دستش دور کمرم بود و داشت بهم نگاه میکرد چند مین همینجوری بهم نگاه میکردیم که به خودم اومدم خواستم پاشم که دستش مانع بلند شدنم شد اروم گفتم
+میشه ولم کنی؟
انگار اونم تازه به خودش اومده بود عصبی زیر دندونای بهم چسبیدش غرید
_حواست کجاست میخوای بمیری بگو خودم بکشمت چرا خودتو میندازی جلو ماشین
از حرفش حرصم گرفت و بلند گفتم
+اگه اون اقائه منو نمیداخت جلو ماشین منم مغز خر نخوردم همچین کاری بکنم
_من فقط هلت دادم بری اون طرف از کجا میدونستم
عصبی داد زدم
+پس تو بودی میخواستی منو بکشی خوب میگفتی یه مرگ اسون و کم دردتر انتخاب کنم چرا تصادف میدونی چقدر درد داره اگه بهم میخورد اصلا چرا وقتی نیخوای بکشیم نجاتم میدی اصلا اون مرده که مست بود کجاست چرا نیست ولش کردی اومدی منو نجات بدی خوب اون فرار کرد دیگه
به چسماش نگاه کردم داشت با لذ..ت بهم نگاه میکرد ولی وقتی دید دارم بهش نگاه میکنم سریع چشماش عصبی شد پسر خود درگیر
_مثله اینکه به چیزیم تلبکار شدیم ؟
+اره اصلا اون مرده کو نمیبینمش منو نجات دادی که چی بشه اون در رفت
_نجاتت نمیدادم که الان مرده بودی
راست میگفت چی میگی دختره خنگ داشتم بهش دوباره برای اینکه ضایع نشم غرغر میکردم که یه صدا اومد
°خوب اول بلندشین بعد همو تیکه پاره کنین
به خودمون نگاه کردم خاک تو سرت ات به تهیونگ با خجالت نگاه کردن ظاهرش هیچی مشخص نبود ولی تو نگاس و صداش رگه های خنده مشخص بود که میخواست مخفیش کنه
+راست میگه دیگه بلند از رو من دیگه
_فکز نمیکنی تو باید بلند شی
چشمام محکم بستم و سریع مثل جت بلند شدم و رفتم سمت کوک
+ماشین کجاست زود بگو زود
°اونجا
با تعجب بهم نگاه میکرد کوک سریع رفتم تو ماشین جلو نشیتم نمیخواستم کنارم بشینه با گندی که زدم بعد ۵مین صداشون اومد که ..
۱۸ ❤️
۴۰کامنت
۷.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.