قدرت عشق
#قدرت عشق
Part 5
لباس عروس رو که گرفتیم از مزون اومدیم بیرون ولی از مرکز خرید نرفتیم بیرون چون آقا چاعان کارای دیگه هم داشت
آلبسا:یاعیز میگم چطوره توی سالن عروسیمون چند تا حلقه ی گل بزارن که از توش رد شیم
یاعیز:عالی میشه عشقم میزاریم
آلیسا:خیلیییی دوست دارم
یاعیز:منم خیلییییی عاشقتم
چاعان،لیا:حالم بهم خورد
هر برگشتن سمت ما
یاعیز:بی احساسا
منو چاعان جلوتر از آلیسا و یاعیز حرکت میکردیم داشتیم تو راهرو راه میرفتیم که یک نفر اسم چاعان رو صدا کرد
زینب:چاعان عشقممممم
همگی برگشتیم سمت صدا
دخترا اومد چاعان رو بغل کنه که یک قدم عقب رفت و گفت
چاعان:داری چیکار میکنی زینب؟
زینب:چاعان لطفا اینجوری تموم نشیم منو تو خیلی همو دوست داریم تو هم اینو میدونی لطفاااا یک شانس دیگه به خودمون بده
چاعان:ببین زینب تو به من خیانت کردی کسی که به من خیانت کنه فرصت دومی نداره درضمن من از همون اولم عاشقت نبودم و تو اینو خیلی خوب میدونستی الان هم ندارم در ضمن
چاعان اومد سمتم و دستمو گرفت و ادامه داد
چاعان:من دارم ازدواج میکنم نمیخوام مزاحمتی واسم پیش بیاری
بعد منو کشید و آلیسا و یاعیز هم دنبالمون میومدن سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نمیدونستم داریم کجا میریم واسه همین پرسیدم
لیا:کجا میریم
چاعان:..........
لیا:با هوا که حرف نمیزنم میگم کجا میریم
چاعان:عمارتی که قراره زندگی کنیم داریم میریم با پدر بزرگم آشنا شید در ضمن خالمینا هم با ما زندگی میکنن
لیا:اهیم
ده دقیقه نکشید که رسیدیم عمارت عمارت خیلی بزرگی بود و دورتادورش درخت ها احاطه کرده بودن عمارت خیلی قشنگی بود همینجوری که داشتم اطراف رو نگاه میکردم به سمت در هم راه میرفتم که یکدفعه پام خورد به یک سنگ و پام پیچ خورد
لیا:اوخخ
چاعان دویید اومد بالا سرم
چاعان:خوبی چیشد؟
لیا:هیچی پام پیچ خورد
چاعان:میتونی را بری؟
لیا:معلومه که میتونم فلج که نشدم
آلیسا:لیا پات داره کبود میشه مطمئنی میتونی راه بری؟
لیا:معلومه
به هر جوری بود بلند شدم ولی تعادلمو از دست دادم داشتم خودمو برای دوباره افتادن آماده میکردم که یک دستی دور کمرم حلقه شد چشمام رو یواش باز کردم
چاعان بود که منو گرفته بود
چاعان:لج نکن نمیتونی
خم شد یک دستش رو برد زیر زانو هام و اون یکی دستش هم زیر کمرم و بلندم کرد
لیا:میگم من خوبم
چاعان:آره آره معلومه
لیا:میشه منو بزاری زمین
چاعان:لج نکن
لیا:لج نمیکنم بزارم زمین
چاعان:الان هر چقدر هم بگی من تورو زمین نمیزارم پس خودتو خسته نکن
لیا:اوفف
Part 5
لباس عروس رو که گرفتیم از مزون اومدیم بیرون ولی از مرکز خرید نرفتیم بیرون چون آقا چاعان کارای دیگه هم داشت
آلبسا:یاعیز میگم چطوره توی سالن عروسیمون چند تا حلقه ی گل بزارن که از توش رد شیم
یاعیز:عالی میشه عشقم میزاریم
آلیسا:خیلیییی دوست دارم
یاعیز:منم خیلییییی عاشقتم
چاعان،لیا:حالم بهم خورد
هر برگشتن سمت ما
یاعیز:بی احساسا
منو چاعان جلوتر از آلیسا و یاعیز حرکت میکردیم داشتیم تو راهرو راه میرفتیم که یک نفر اسم چاعان رو صدا کرد
زینب:چاعان عشقممممم
همگی برگشتیم سمت صدا
دخترا اومد چاعان رو بغل کنه که یک قدم عقب رفت و گفت
چاعان:داری چیکار میکنی زینب؟
زینب:چاعان لطفا اینجوری تموم نشیم منو تو خیلی همو دوست داریم تو هم اینو میدونی لطفاااا یک شانس دیگه به خودمون بده
چاعان:ببین زینب تو به من خیانت کردی کسی که به من خیانت کنه فرصت دومی نداره درضمن من از همون اولم عاشقت نبودم و تو اینو خیلی خوب میدونستی الان هم ندارم در ضمن
چاعان اومد سمتم و دستمو گرفت و ادامه داد
چاعان:من دارم ازدواج میکنم نمیخوام مزاحمتی واسم پیش بیاری
بعد منو کشید و آلیسا و یاعیز هم دنبالمون میومدن سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نمیدونستم داریم کجا میریم واسه همین پرسیدم
لیا:کجا میریم
چاعان:..........
لیا:با هوا که حرف نمیزنم میگم کجا میریم
چاعان:عمارتی که قراره زندگی کنیم داریم میریم با پدر بزرگم آشنا شید در ضمن خالمینا هم با ما زندگی میکنن
لیا:اهیم
ده دقیقه نکشید که رسیدیم عمارت عمارت خیلی بزرگی بود و دورتادورش درخت ها احاطه کرده بودن عمارت خیلی قشنگی بود همینجوری که داشتم اطراف رو نگاه میکردم به سمت در هم راه میرفتم که یکدفعه پام خورد به یک سنگ و پام پیچ خورد
لیا:اوخخ
چاعان دویید اومد بالا سرم
چاعان:خوبی چیشد؟
لیا:هیچی پام پیچ خورد
چاعان:میتونی را بری؟
لیا:معلومه که میتونم فلج که نشدم
آلیسا:لیا پات داره کبود میشه مطمئنی میتونی راه بری؟
لیا:معلومه
به هر جوری بود بلند شدم ولی تعادلمو از دست دادم داشتم خودمو برای دوباره افتادن آماده میکردم که یک دستی دور کمرم حلقه شد چشمام رو یواش باز کردم
چاعان بود که منو گرفته بود
چاعان:لج نکن نمیتونی
خم شد یک دستش رو برد زیر زانو هام و اون یکی دستش هم زیر کمرم و بلندم کرد
لیا:میگم من خوبم
چاعان:آره آره معلومه
لیا:میشه منو بزاری زمین
چاعان:لج نکن
لیا:لج نمیکنم بزارم زمین
چاعان:الان هر چقدر هم بگی من تورو زمین نمیزارم پس خودتو خسته نکن
لیا:اوفف
۱.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.