رمان تو که میترسیدی از تاریکی پارت⑧
پرتم کرد روی تخت و لبشو گذاشت رو لبم
محراب:رفتم گوشیمو از توی اتاق بردارم که دیدم اردیا دارن💋💋میکنن رفتم پایین اروم به بچه ها گفتم بیاید همه شوکه شده بودند
ارسلان:لبم رو از روی لب دیانا ورداشتم صدای خنده میومد نگاهی در کرد دیدم بچه ها دارن نگاه میکنن هول شدم
شما اینجا چیکار میکنین
محراب:هیچی اقای لب ندیده
ارسلان:به نگو لب ندیده میزنمت که خون از دهنت دربیادا
دیانا:ولش کن خفاشم
پسرا:اَههههه حالمون بهم خورد🤮
مهدیس:ولشون کنید بیاین بریم دیر میشه بچه ها
دیانا:همه اماده شدن هرکی با ماشین خودش رفت ولی محراب و مهشاد با ما اومدن
دیانا:ارسلان اهنگ پس من چی بیبی رو بزار
ارسلان:باشه
اهنگو گذاشتم و صداشو بلند کردم...
مگه میتونه منو ایادت ببره
عمرا اگه تو بغلش خوابت ببره
لب ساحل پنج صب
همه روزا رو حفظم اگه یادت رفته
دیانا:یک دفعه دیدم جلو تصادف شده
رفتم نگاه کردم با دیدن اون طرف از حال رفتم
بلند شدم دیدم اکسیژن بهم وصله
ارسلان:دیدم دیانا بهوش اومد
عشقم خوبی؟
دیانا:ا.....ره(با صدای اروم)
ارسلان:چی شد یهو غش کردی
دیانا:ارسلان یادت میاد یه پسر خاله داشتم اسمش یاشار بود
اون همیشه اسرار داشت باهاش رل بزنم ولی من دوستش نداشتم مامانم میگفت تو باید با یاشار ازدواج کنی منم همش میگفتم نه من ارسلانو دوست دارم بعد یه بار من رفتم خونشون دیدم با یه دختر رو تخت لخت خوابیده بعد اون اتفاق مامانم گذاشت با تو ازدواج کنم
ارسلان:چییی😐
دیانا:عصبی نشو
ارسلان:یه سوال اسم دختره شقایق نبود
دیانا:فکر کنم چطور
ارسلان:اووو شت شقایق حقت بود تصادف کنی
دیانا:برای چی ؟
ارسلان:قضیه ی توهم مثل قضیه ی من بود اون دختره که روی تخت دیدی دختر خاله ی من بود
دیانا:واقعا
ارسلان:اره
اکسیژنت تموم شد بزار بگم دکتر بیاد
دیانا:باشه
دکتر:خانم رحیمی ۱۰ دقیقه ی دیگه مرخص میشد
همراه ی خانم رحمی لطفا بیاید کارای ترخیصش رو انجام بدید
ممد:دیدم دکتر اومد بیرون
اقای دکتر میشه خواهرم رو ببینم
دکتر:بله
ممد:رفتم داخل
سلام ابجی خوشگلم خوبی
دیانا:اره خوبم میفهمی اون طرف که تصادف کرد یاشار بود
ممد: واقعا بزار بمیره خوشحال میشم فقط حال تو خوب باشه
دیانا:قربونت برم خوشگلم
پانیذ:چرا قربون صدقه ی من نمیری ممد
ممد:تو کی اومدی
پانیذ:همین الان
ممد:قربونت برم پانیذ قشنگم
پانیذ:بیشتر قربون صدقم برو
دیانا:مگه داداش من دستگاه قربون صدقه رفتن شماست
پانیذ:شاید دستگاه قربون صدقه ی من نباشه ولی شوهرمه
ارسلان:به به مهمونی گرفتین
ممد:باز این کله بزی اومد
دیاناو پانیذ:درست صحبت کن
ممد:اینارو باش بجای اینکه از من دفاع کنن از این دفاع میکنن
محراب:رفتم گوشیمو از توی اتاق بردارم که دیدم اردیا دارن💋💋میکنن رفتم پایین اروم به بچه ها گفتم بیاید همه شوکه شده بودند
ارسلان:لبم رو از روی لب دیانا ورداشتم صدای خنده میومد نگاهی در کرد دیدم بچه ها دارن نگاه میکنن هول شدم
شما اینجا چیکار میکنین
محراب:هیچی اقای لب ندیده
ارسلان:به نگو لب ندیده میزنمت که خون از دهنت دربیادا
دیانا:ولش کن خفاشم
پسرا:اَههههه حالمون بهم خورد🤮
مهدیس:ولشون کنید بیاین بریم دیر میشه بچه ها
دیانا:همه اماده شدن هرکی با ماشین خودش رفت ولی محراب و مهشاد با ما اومدن
دیانا:ارسلان اهنگ پس من چی بیبی رو بزار
ارسلان:باشه
اهنگو گذاشتم و صداشو بلند کردم...
مگه میتونه منو ایادت ببره
عمرا اگه تو بغلش خوابت ببره
لب ساحل پنج صب
همه روزا رو حفظم اگه یادت رفته
دیانا:یک دفعه دیدم جلو تصادف شده
رفتم نگاه کردم با دیدن اون طرف از حال رفتم
بلند شدم دیدم اکسیژن بهم وصله
ارسلان:دیدم دیانا بهوش اومد
عشقم خوبی؟
دیانا:ا.....ره(با صدای اروم)
ارسلان:چی شد یهو غش کردی
دیانا:ارسلان یادت میاد یه پسر خاله داشتم اسمش یاشار بود
اون همیشه اسرار داشت باهاش رل بزنم ولی من دوستش نداشتم مامانم میگفت تو باید با یاشار ازدواج کنی منم همش میگفتم نه من ارسلانو دوست دارم بعد یه بار من رفتم خونشون دیدم با یه دختر رو تخت لخت خوابیده بعد اون اتفاق مامانم گذاشت با تو ازدواج کنم
ارسلان:چییی😐
دیانا:عصبی نشو
ارسلان:یه سوال اسم دختره شقایق نبود
دیانا:فکر کنم چطور
ارسلان:اووو شت شقایق حقت بود تصادف کنی
دیانا:برای چی ؟
ارسلان:قضیه ی توهم مثل قضیه ی من بود اون دختره که روی تخت دیدی دختر خاله ی من بود
دیانا:واقعا
ارسلان:اره
اکسیژنت تموم شد بزار بگم دکتر بیاد
دیانا:باشه
دکتر:خانم رحیمی ۱۰ دقیقه ی دیگه مرخص میشد
همراه ی خانم رحمی لطفا بیاید کارای ترخیصش رو انجام بدید
ممد:دیدم دکتر اومد بیرون
اقای دکتر میشه خواهرم رو ببینم
دکتر:بله
ممد:رفتم داخل
سلام ابجی خوشگلم خوبی
دیانا:اره خوبم میفهمی اون طرف که تصادف کرد یاشار بود
ممد: واقعا بزار بمیره خوشحال میشم فقط حال تو خوب باشه
دیانا:قربونت برم خوشگلم
پانیذ:چرا قربون صدقه ی من نمیری ممد
ممد:تو کی اومدی
پانیذ:همین الان
ممد:قربونت برم پانیذ قشنگم
پانیذ:بیشتر قربون صدقم برو
دیانا:مگه داداش من دستگاه قربون صدقه رفتن شماست
پانیذ:شاید دستگاه قربون صدقه ی من نباشه ولی شوهرمه
ارسلان:به به مهمونی گرفتین
ممد:باز این کله بزی اومد
دیاناو پانیذ:درست صحبت کن
ممد:اینارو باش بجای اینکه از من دفاع کنن از این دفاع میکنن
۱.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.