پارت۲۱(دردعشق)
گفت: نمیتونم بهت نیاز دارم که آروم شم
با حرفش انگار دنیا رو بهم داده بودن خیلی خوشحال بودم
ظاهرم سرد بود ولی توی دلم غوغا شده بود با یادآوری وضعیت خواهرم افکارم رو پس زدم و گفتم: من وسیله آروم شدن تو نیستم ولم کن
حلقه دستاشو محکم تر کرد و گفت: خیلی ناز میکنی
چی میگه این؟ناز؟ هه خنده داره چون خواهرم حالش بده و تو کماس رفتار من نازکردن حساب میشه؟ اینکه از دستش ناراحتم ناز کردنه؟
پوزخندی زدم و گفتم: کیم تهیونگ تو چی از ناز کردن میفهمی؟ ولم کن میخوام برم
ازم جدا شد و دستاشو روی شونه هام گذاشت و خم شد که هم قد من باشه و گفت: تو چطوری منو دیونه کردی ا/ت؟
گفتم: تو دیونه بودی به من ربطش نده
خندید که محو خنده هاش بودم چقد خوب میخنده اولین بار بود خندیدنش رو میدیدم
که گفت: میدونی چشمات با من چیکار کردن؟
بسم الله این چش بود؟ چرا حرفای عاشقانه میزد؟ اصلا شبیه اون تهیونگ سردی که دیدم نبود قلبم تند میزد کمی خجالت کشیده بودم
گفت: تو منو دیونه خودت کردی ا/ت
همه حرفاش یه لبخندی همراه داشتن که بدتر باعث تندی ضربات قلبم میشد دیگه مغزم ارور داده بود این همونه که تا دیروز بازومو محکم میکشید و مثل به گوسفند باهام رفتار می کرد حالا این حرفا رو میزد
دستاشو از روی شونم برداشتم و گفتم: دیگه گولت رو نمی خورم کیم تهیونگ دیگه نمیتونی با حرفات خرم کنی
برگشتم سمت در و دستگیره در رو کشیدم که گفت: میخوای فکر کن دروغه ...
برگشتم سمتش که گفت: هرچی میخوای فکر کن میخوای فکر کن دارم سرت شیره میمالم مهم نیست چی فکر می کنی
نه نه این همون تهیونگ سردیه که میشناسم همینقدر مغرور
پوزخندی زدم و از اتاقش خارج شدم
دستم رو روی قلبم گذاشتم خیلی حرفاش عاشقانه بود حس میکردم بازم تونست قلبمو به بازی بگیره که فقط حس ضعیف بودن بهم میداد که اجازه میدم اینجوری افکارم رو کنترل کنه
برگشتم سمت اتاق که همه عجیب نگاهم می کردن
کارا اومد نزدیکم و گفت: ا/ت تو...خواهر پروانه مشکی هستی؟
اینا از کجا فهمیده بودن اخه؟
بدبختی هام هیچ وقت تمومی نداشتن
با حرفش انگار دنیا رو بهم داده بودن خیلی خوشحال بودم
ظاهرم سرد بود ولی توی دلم غوغا شده بود با یادآوری وضعیت خواهرم افکارم رو پس زدم و گفتم: من وسیله آروم شدن تو نیستم ولم کن
حلقه دستاشو محکم تر کرد و گفت: خیلی ناز میکنی
چی میگه این؟ناز؟ هه خنده داره چون خواهرم حالش بده و تو کماس رفتار من نازکردن حساب میشه؟ اینکه از دستش ناراحتم ناز کردنه؟
پوزخندی زدم و گفتم: کیم تهیونگ تو چی از ناز کردن میفهمی؟ ولم کن میخوام برم
ازم جدا شد و دستاشو روی شونه هام گذاشت و خم شد که هم قد من باشه و گفت: تو چطوری منو دیونه کردی ا/ت؟
گفتم: تو دیونه بودی به من ربطش نده
خندید که محو خنده هاش بودم چقد خوب میخنده اولین بار بود خندیدنش رو میدیدم
که گفت: میدونی چشمات با من چیکار کردن؟
بسم الله این چش بود؟ چرا حرفای عاشقانه میزد؟ اصلا شبیه اون تهیونگ سردی که دیدم نبود قلبم تند میزد کمی خجالت کشیده بودم
گفت: تو منو دیونه خودت کردی ا/ت
همه حرفاش یه لبخندی همراه داشتن که بدتر باعث تندی ضربات قلبم میشد دیگه مغزم ارور داده بود این همونه که تا دیروز بازومو محکم میکشید و مثل به گوسفند باهام رفتار می کرد حالا این حرفا رو میزد
دستاشو از روی شونم برداشتم و گفتم: دیگه گولت رو نمی خورم کیم تهیونگ دیگه نمیتونی با حرفات خرم کنی
برگشتم سمت در و دستگیره در رو کشیدم که گفت: میخوای فکر کن دروغه ...
برگشتم سمتش که گفت: هرچی میخوای فکر کن میخوای فکر کن دارم سرت شیره میمالم مهم نیست چی فکر می کنی
نه نه این همون تهیونگ سردیه که میشناسم همینقدر مغرور
پوزخندی زدم و از اتاقش خارج شدم
دستم رو روی قلبم گذاشتم خیلی حرفاش عاشقانه بود حس میکردم بازم تونست قلبمو به بازی بگیره که فقط حس ضعیف بودن بهم میداد که اجازه میدم اینجوری افکارم رو کنترل کنه
برگشتم سمت اتاق که همه عجیب نگاهم می کردن
کارا اومد نزدیکم و گفت: ا/ت تو...خواهر پروانه مشکی هستی؟
اینا از کجا فهمیده بودن اخه؟
بدبختی هام هیچ وقت تمومی نداشتن
۱۴.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.