رمان Black & White پارت 41
وحشی ها شده که یهو یونا خندید گفت مگه اون وحشی نبود اون از اول وحشی هس بعد رفت طرف اتاقش از زبان یونا رفتم اتاقم بعد این چند روزه هیچی نخورده بودم به جز شکلات البته من تو خونه خودمون هیچی نمیخوردم زیاد کمی بعد از اتاقم در اومدم رفتم پایین دیدم سانا و تهیونگ نشستن رو کاناپه که یهو خدمتکار اومد گفت بفرمایید شام حاضره اونا رفتن رو میز نشستن سانا گفت تو هم بیا بشین گفتم نه من میل ندارم گفت یونا چند روزه چیزی نخوردی گفتم میل ندارم و رفتم آشپزخونه گفتم ام شکلات دارین یکی از خدمتکارا لبخند زد گفت بله حتما بعد یهو یه جعبه شکلات اورد گفت اینا مال شما هس گرفتم شکلات هارو و رفتم اتاقم از زبان تهیونگ یونا واقعا چند روز بود چیزی نخورده بود بعد گفتم سانا چرا یونا چیزی نمیخوره گفتم نمیدونم اون کلا اونجور هس زیاد شام ناهار صبحانه نمیخوره ولی شکلات رو همیشه میخوره گفتم معلومه تو دستش یه جعبه شکلات از زبان شوگا بعد وقتی تهیونگ رفت از اتاق بیرون گفتم من واقعا چم شده من تا حالا به سر تهیونگ داد نزدم رفتم حموم و تو وان نشستم و چشام رو بستم و داشتم خودم رو آروم میکردم....
۲۹.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.