پارت۹۵
حالا شدم دختر گل! اي آب زير کاه بدجنس. تصميم گرفتم اوقات تلخي درست نکنم. با لبخند رفتم طرفش و در حالي که کرواتش رو مي گرفتم تا ببندم گفتم:
- سلام بابا جون، خسته نباشين.
- درمونده نباشي عزيزم. چقدر قشنگ شدي! شدي کپي مادر خدابيامرزت.
عزيز جون از پشت سر با يه ظرف اسپند حاضر شد و گفت:
- هر چي خاک اون مرحومه، خاک تو باشه مادر الهي. ايشاا... که سفيد بخت بشي.
بابا دستي روي موهام کشيد و گفت:
- انشاا... !
ار بستن کروات که فارغ شدم، نشستم روي مبل و گفتم:
- بابا کي هستن اينا؟!
عزيز با غيض گفت:
- دختر يه ذره حيا کن! يعني تو بايد خجالت بکشي الان! چي کار داري که کي هستن؟ ميان مي بينيشون ديگه.
بابا با خنده گفت:
- ولش کن عزيز. اين ته تغاري منه، حق انتخاب هم داره، بايد بدونه به کَس کَسونش نمي دم.
بعد به من نگاه کرد و در حالي که کنارم مي نشست گفت:
- والا يه آقايي زنگ زد به من و گفت که براي امر خير زنگ زده. من اصلا فکر نمي کردم منظورش از امر خير خواستگاري باشه، فکر مي کردم براي کار زنگ زده، ولي وقتي شروع کرد به حرف زدن، فهميدم تو رو ديدن و پسنديدن براي پسرشون. گفت شماره ي من و هم از يکي از همکارا گرفته، ولي اسمش و نگفت. از اون کار درستاي تهران هستن. فاميلشون تهرانيه و از اون تهراني هاي اصيلن! باباهه تو کار واردات و صادرات فرشه و چند تا هم کارگاه قالي بافي داره. نه تنها توي تهران، که توي همه ي شهراي ايران. پسرشون هم تک پسره و همين يه دونه اس. اسمش و گفت، ولي سخت بود يادم رفت، فقط يادمه که گفت پسرش دکتره!
- سلام بابا جون، خسته نباشين.
- درمونده نباشي عزيزم. چقدر قشنگ شدي! شدي کپي مادر خدابيامرزت.
عزيز جون از پشت سر با يه ظرف اسپند حاضر شد و گفت:
- هر چي خاک اون مرحومه، خاک تو باشه مادر الهي. ايشاا... که سفيد بخت بشي.
بابا دستي روي موهام کشيد و گفت:
- انشاا... !
ار بستن کروات که فارغ شدم، نشستم روي مبل و گفتم:
- بابا کي هستن اينا؟!
عزيز با غيض گفت:
- دختر يه ذره حيا کن! يعني تو بايد خجالت بکشي الان! چي کار داري که کي هستن؟ ميان مي بينيشون ديگه.
بابا با خنده گفت:
- ولش کن عزيز. اين ته تغاري منه، حق انتخاب هم داره، بايد بدونه به کَس کَسونش نمي دم.
بعد به من نگاه کرد و در حالي که کنارم مي نشست گفت:
- والا يه آقايي زنگ زد به من و گفت که براي امر خير زنگ زده. من اصلا فکر نمي کردم منظورش از امر خير خواستگاري باشه، فکر مي کردم براي کار زنگ زده، ولي وقتي شروع کرد به حرف زدن، فهميدم تو رو ديدن و پسنديدن براي پسرشون. گفت شماره ي من و هم از يکي از همکارا گرفته، ولي اسمش و نگفت. از اون کار درستاي تهران هستن. فاميلشون تهرانيه و از اون تهراني هاي اصيلن! باباهه تو کار واردات و صادرات فرشه و چند تا هم کارگاه قالي بافي داره. نه تنها توي تهران، که توي همه ي شهراي ايران. پسرشون هم تک پسره و همين يه دونه اس. اسمش و گفت، ولي سخت بود يادم رفت، فقط يادمه که گفت پسرش دکتره!
۲.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.