P17
رفتیم سمت راهرو ، توی راهرو سکوت سنگینی حاکم بود و تهیونگ درحالی که دستم رو گرفته بود توی راهرو همراه من قدم برمیداشت .
تهیونگ : اتاقت کجاست ؟
با دستم به ته راهرو اشاره کردم و گفتم : خب اونجاست
تهیونگ : اون ته ؟
ا/ت : اره
نگاهم رو بهش دادم و گفتم : خب میخوای تو دیگه برو من خودم میرم
بعدم خواستم دستم رو از دستش جدا کنم و برم که سریع دستم رو گرفت و گفت : خب راستش اتاق منم اونجاست
با دستش به اتاقی اشاره کرد که فقط چند تا اتاق با مال من فاصله داشت .
تهیونگ : پس میتونیم تا اونجا باهم بریم
ا/ت : باشه (بالبخند)
تهیونگ با لبخند نگاهش رو از من گرفت اما قبل از اینکه یه قدم برداره با شنیدن صدای کسی هردو برگشتیم سمت صدا .
لی هون : ببین این دوتا چقدر باهم صمیمی شدن
تهیونگ با نگاه خشمگینی برگشت سمتش ، اون لحظه واقعا ترسناک شد متعجب بودم که چطور اینقدر سریع تغییر حالت داد ، دست تهیونگ رو محکم گرفتم و تقریبا پشتش مخفی شدم ، لی هون با قدم های آروم اومد سمتمون و جلوی تهیونگ وایساد و برای چند ثانیه توی چشماش زل زد بعدم با یه نیشخند برگشت سمت من و گفت : ا/ت خوش میگذره ؟
تهیونگ : چی میخوای ؟
لی هون صورتش رو به سمت تهیونگ برگردوند و گفت : فکر نمیکنم از تو چیزی پرسیده باشم ؟
تهیونگ : منم فکر نمیکنم ا/ت بخواد جوابت رو بده
لی هون : تو چیکارشی دقیقا ؟
تهیونگ : من دوستشم
با شنیدن این حرف تهیونگ لی هون خنده بلندی کرد طوری که صداش توی راهرو اکو شد .
لی هون : دوست ؟ دلم درد گرفت از خنده شوخی نکن بابا
تهیونگ که انگار بدجوری داغ کرده بود دستم رو ول کرد و رفت سمت لی هون بعدم یقش رو گرفت و کشید سمت خودتش و دم گوشش جوری که من چیزی نشنوم زمزمه کرد .
تهیونگ : دارم بهت میگم از الان اگر بخوای اذیتش کنی همون کاری که با اون پسره کردی رو باهات میکنم
لی هون : تو ....
تهیونگ : پس یادت اومد ؟
لی هون : اما تو از کجا ....
قبل از اینکه حرفش تموم شه تهیونگ یقش رو ول کرد و برگشت سمت من و دستم رو گرفت و برد سمت اتاق خودش
تهیونگ : اتاقت کجاست ؟
با دستم به ته راهرو اشاره کردم و گفتم : خب اونجاست
تهیونگ : اون ته ؟
ا/ت : اره
نگاهم رو بهش دادم و گفتم : خب میخوای تو دیگه برو من خودم میرم
بعدم خواستم دستم رو از دستش جدا کنم و برم که سریع دستم رو گرفت و گفت : خب راستش اتاق منم اونجاست
با دستش به اتاقی اشاره کرد که فقط چند تا اتاق با مال من فاصله داشت .
تهیونگ : پس میتونیم تا اونجا باهم بریم
ا/ت : باشه (بالبخند)
تهیونگ با لبخند نگاهش رو از من گرفت اما قبل از اینکه یه قدم برداره با شنیدن صدای کسی هردو برگشتیم سمت صدا .
لی هون : ببین این دوتا چقدر باهم صمیمی شدن
تهیونگ با نگاه خشمگینی برگشت سمتش ، اون لحظه واقعا ترسناک شد متعجب بودم که چطور اینقدر سریع تغییر حالت داد ، دست تهیونگ رو محکم گرفتم و تقریبا پشتش مخفی شدم ، لی هون با قدم های آروم اومد سمتمون و جلوی تهیونگ وایساد و برای چند ثانیه توی چشماش زل زد بعدم با یه نیشخند برگشت سمت من و گفت : ا/ت خوش میگذره ؟
تهیونگ : چی میخوای ؟
لی هون صورتش رو به سمت تهیونگ برگردوند و گفت : فکر نمیکنم از تو چیزی پرسیده باشم ؟
تهیونگ : منم فکر نمیکنم ا/ت بخواد جوابت رو بده
لی هون : تو چیکارشی دقیقا ؟
تهیونگ : من دوستشم
با شنیدن این حرف تهیونگ لی هون خنده بلندی کرد طوری که صداش توی راهرو اکو شد .
لی هون : دوست ؟ دلم درد گرفت از خنده شوخی نکن بابا
تهیونگ که انگار بدجوری داغ کرده بود دستم رو ول کرد و رفت سمت لی هون بعدم یقش رو گرفت و کشید سمت خودتش و دم گوشش جوری که من چیزی نشنوم زمزمه کرد .
تهیونگ : دارم بهت میگم از الان اگر بخوای اذیتش کنی همون کاری که با اون پسره کردی رو باهات میکنم
لی هون : تو ....
تهیونگ : پس یادت اومد ؟
لی هون : اما تو از کجا ....
قبل از اینکه حرفش تموم شه تهیونگ یقش رو ول کرد و برگشت سمت من و دستم رو گرفت و برد سمت اتاق خودش
۵.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.