چندپارتی جونگکوک...
چندپارتی جونگکوک...
"وقتی دلشو بهت باخت و تو..."
«پیج فیک: @love.story »
استکان الکل رو توی دستش تکون میداد و به استکان دوستش میزد و کلمه ای رو به زبون میاورد
"چیس"
خنده هاش به همون قدر که زیبا بودن بلند هم بودن،چشم های هیز و کثیف بیشتر قمار باز ها روی اون قفل شده بود.
موهای بلندش که تا کمر باریکش ادامه داشت،چشمهای عسلیش که وقتی میخندید الکتریسیته ی شوق رو درخود به نمایش میگذاشتن.
همه ی اینها باعث شده بود زیبایی چشمگیر دختر قلب سرسخت پسری که پشت سر اون قرار داشت رو بدزده.
چشمهاش قفل دختر بود که با صدای ازار دهنده ی رقیبش نگاه خیرشو به مرد قد بلند و تقریبا جذاب رو به روش بده
"زیباست...مگه نه؟"
"خیلی زیاد..."
"یه دست بازی کنیم؟"
"شرطِ برد؟"
"اون دختر...اگه من بردم مال منه...اگه تو بردی مال تو...قبوله؟"
لب های ظریف و نازکشو با زبونش خیس کرد
"قبوله"
بدون کمی تردید بازی رو شروع کرد.
هیچ ترسی نداشت...اون ماهر تر از هر قمار بازی توی بار بود،اگه میباخت هم براش فرقی نداشت...میتونست با خیال راحت یه تیر تو سر حریفش خالی کنه و با دختر از بار خارج بشه.
یه ساعت از شروع گذشته بود و نزدیک به اخرای بازی بود،لحظه ی حساسی بود و رقیبش به پیروزی خیلی نزدیک بود
اخرین کارت توی دستشو روی میز کوبید و با عصبانیت از روی صندلیش بلند شد
دستشو زیر کتش برد و اصلحشو از پشت کمرش بیرون کشید و به طرف مرد رو به روش نشونه گرفت.
ترسیده از جاش بلند شد و دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا اورد
"جئون جونگکوک...اروم باش...اون دختر مال خودت...لطفا منو نکش..."
نگاهش به استین مرد خورد...یه کارت داخلش بود،کارتو از لباس مرد بیرون کشید و نگاهی غضبناک بهش انداخت
"تقلب؟ هه جالبه..."
انگشتشو روی ماشه به حرکت دراورد و تیر با صدای بلندی از اصلحه خارج شد و مستقیم به پیشونی مرد اصابت کرد
ادامه دارد...
حمایت کن بیب! ♡
"وقتی دلشو بهت باخت و تو..."
«پیج فیک: @love.story »
استکان الکل رو توی دستش تکون میداد و به استکان دوستش میزد و کلمه ای رو به زبون میاورد
"چیس"
خنده هاش به همون قدر که زیبا بودن بلند هم بودن،چشم های هیز و کثیف بیشتر قمار باز ها روی اون قفل شده بود.
موهای بلندش که تا کمر باریکش ادامه داشت،چشمهای عسلیش که وقتی میخندید الکتریسیته ی شوق رو درخود به نمایش میگذاشتن.
همه ی اینها باعث شده بود زیبایی چشمگیر دختر قلب سرسخت پسری که پشت سر اون قرار داشت رو بدزده.
چشمهاش قفل دختر بود که با صدای ازار دهنده ی رقیبش نگاه خیرشو به مرد قد بلند و تقریبا جذاب رو به روش بده
"زیباست...مگه نه؟"
"خیلی زیاد..."
"یه دست بازی کنیم؟"
"شرطِ برد؟"
"اون دختر...اگه من بردم مال منه...اگه تو بردی مال تو...قبوله؟"
لب های ظریف و نازکشو با زبونش خیس کرد
"قبوله"
بدون کمی تردید بازی رو شروع کرد.
هیچ ترسی نداشت...اون ماهر تر از هر قمار بازی توی بار بود،اگه میباخت هم براش فرقی نداشت...میتونست با خیال راحت یه تیر تو سر حریفش خالی کنه و با دختر از بار خارج بشه.
یه ساعت از شروع گذشته بود و نزدیک به اخرای بازی بود،لحظه ی حساسی بود و رقیبش به پیروزی خیلی نزدیک بود
اخرین کارت توی دستشو روی میز کوبید و با عصبانیت از روی صندلیش بلند شد
دستشو زیر کتش برد و اصلحشو از پشت کمرش بیرون کشید و به طرف مرد رو به روش نشونه گرفت.
ترسیده از جاش بلند شد و دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا اورد
"جئون جونگکوک...اروم باش...اون دختر مال خودت...لطفا منو نکش..."
نگاهش به استین مرد خورد...یه کارت داخلش بود،کارتو از لباس مرد بیرون کشید و نگاهی غضبناک بهش انداخت
"تقلب؟ هه جالبه..."
انگشتشو روی ماشه به حرکت دراورد و تیر با صدای بلندی از اصلحه خارج شد و مستقیم به پیشونی مرد اصابت کرد
ادامه دارد...
حمایت کن بیب! ♡
۱۲.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.