(خون شیرین)
پارت ۲
جاناتان:خیلی خب!میبینمت عزیزم!
ا/ت:میبینمت.
جاناتان گوشی رو قطع کرد.دوباره آهی کشیدم؛ایندفعه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بغضم ترکید.شروع کردم به گریه کردن،اشک ریختن و هق هق کردن.
وقتی داشتم گریه میکردم،مادرم اومد و منو دید.نگرانم شد و با نگرانی نگاهم کرد؛منم درحالی که داشتم گریه میکردم،بغلش کردم.
مامان:دخترم،چیشده؟چرا داری گریه میکنی؟
ا/ت:مامان...ناراحتم.
مامان:برای چی؟
ا/ت:چون داریم...از اینجا میریم.
مامان:برای همین؟
ا/ت:نه فقط این.چون دیگه...نمیتونم ا/ب رو ببینم.
مامان:خب،عزیزم میتونید تعطیلات همو ببینید.
ا/ت:ولی مامان... .
دست از هق هق کردن برداشتم و از بغل مادرم اومدم بیرون.
مامان:خیلی خب گریه نکن.فوقش یکی بهتر از جاناتان رو پیدا میکنی.
مادرم نیشخندی زد.یکم دلخور و عصبانی به مادرم نگاه کردم.
ا/ت:مامانننن!
مادرم یکم خندید و نگاهم کرد.
مامان:خب چیه مگه؟
کاتسومی:ببینم چرا یکی داره گریه میکنه یکی داره میخنده؟
کاتسومی،برادر کوچکترم بود که اونم اومده بود توی اتاقم و داشت به منو مادرم نگاه میکرد.
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی؟
کاتسومی:اومدم بگم دوستپسر عزیزت اومده!
کاتسومی هم نیشخند زنان شروع کرد به خندیدن و رفت بیرون اتاق
تا پارت بعد بای
جاناتان:خیلی خب!میبینمت عزیزم!
ا/ت:میبینمت.
جاناتان گوشی رو قطع کرد.دوباره آهی کشیدم؛ایندفعه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و بغضم ترکید.شروع کردم به گریه کردن،اشک ریختن و هق هق کردن.
وقتی داشتم گریه میکردم،مادرم اومد و منو دید.نگرانم شد و با نگرانی نگاهم کرد؛منم درحالی که داشتم گریه میکردم،بغلش کردم.
مامان:دخترم،چیشده؟چرا داری گریه میکنی؟
ا/ت:مامان...ناراحتم.
مامان:برای چی؟
ا/ت:چون داریم...از اینجا میریم.
مامان:برای همین؟
ا/ت:نه فقط این.چون دیگه...نمیتونم ا/ب رو ببینم.
مامان:خب،عزیزم میتونید تعطیلات همو ببینید.
ا/ت:ولی مامان... .
دست از هق هق کردن برداشتم و از بغل مادرم اومدم بیرون.
مامان:خیلی خب گریه نکن.فوقش یکی بهتر از جاناتان رو پیدا میکنی.
مادرم نیشخندی زد.یکم دلخور و عصبانی به مادرم نگاه کردم.
ا/ت:مامانننن!
مادرم یکم خندید و نگاهم کرد.
مامان:خب چیه مگه؟
کاتسومی:ببینم چرا یکی داره گریه میکنه یکی داره میخنده؟
کاتسومی،برادر کوچکترم بود که اونم اومده بود توی اتاقم و داشت به منو مادرم نگاه میکرد.
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی؟
کاتسومی:اومدم بگم دوستپسر عزیزت اومده!
کاتسومی هم نیشخند زنان شروع کرد به خندیدن و رفت بیرون اتاق
تا پارت بعد بای
۵۲۳
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.