رمان(عشق)پارت۴۱
«شب خونه ی آیبر».
(سوسن یهو حالش بد شد و غش کرد). برک:آیبیکه....عمر سوسن غش کرده. عمر و آیبیکه:چییییییی؟. (عمر سوسن رو برد تو اتاق مهمون و بهش سرم زد). سوسن:وااااای من چرا اینجام. عمر:یه دفعه غش کردی و آیبیکه و برک گفتن ببرش تو اتاق مهمون تا استراحت کنه و تو بهش سرم بزنی..........آخه فشارت افتاده بود..........حالت خوبه؟. سوسن:آره....فقط یه لحظه یه دردی حس کردم و سرم گیج رفت همین. آیبیکه:واقعا تو به فکر خودت نیستی دختر چقدر بهت گفتم بشین مگه گوش کردی. عمر:تو حامله ای باید بیشتر حواست به خودت باشه یه ذره به فکر بچه باش. برک:بچه ها یه ذره آروم تر پیش بریم دوست عزیزم حالش خوب نیست بعد شما دارین باهاش بحث میکنین..........خوبی سوسن؟. سوسن:آره خوبم ممنون🥰🥰🥰🥰🥰🥰. عمر:عشقم توروخدا یکم به فکر بچه تو شمکت باش لطفا. آیبیکه:الان میرم برات آبمیوه و میوه و غذا و دسر میارم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:نههههن یعنی چی همه ی اینایی که گفتی رو باید بخورم😅😅😅😅😅😅😅. آیبیکه:آره. «نیم ساعت بعد». آیبیکه:بفرمایید اینم از این.........آقایون شما برید خودم پیش سوسن هستم. (عمر و برک با خنده به سوسن و آیبیکه نگاه کردن و گفتن). عمر و برک:پس شما رو با یه کوه غذا تنها میزاریم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. برک:دوست عزیزم امیدوارم از پیش بر بیای😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂چون هیچ نمیتونه جلوی عشق وحشیمو بگیره😅😅😅😅😅😅😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:حقته سوسن جون میخواستی به حرفم گوش بدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. (و رفتن و در هم بستن). آیبیکه:خیلی خب از کدوم شروع کنیم😂. سوسن:لطفا....لطفا نکن🤣🤣🤣🤣🤣🤣. آیبیکه:پس خودم میکنم تو دهنت😅😅😅. «یک روز بعد»..............
(سوسن یهو حالش بد شد و غش کرد). برک:آیبیکه....عمر سوسن غش کرده. عمر و آیبیکه:چییییییی؟. (عمر سوسن رو برد تو اتاق مهمون و بهش سرم زد). سوسن:وااااای من چرا اینجام. عمر:یه دفعه غش کردی و آیبیکه و برک گفتن ببرش تو اتاق مهمون تا استراحت کنه و تو بهش سرم بزنی..........آخه فشارت افتاده بود..........حالت خوبه؟. سوسن:آره....فقط یه لحظه یه دردی حس کردم و سرم گیج رفت همین. آیبیکه:واقعا تو به فکر خودت نیستی دختر چقدر بهت گفتم بشین مگه گوش کردی. عمر:تو حامله ای باید بیشتر حواست به خودت باشه یه ذره به فکر بچه باش. برک:بچه ها یه ذره آروم تر پیش بریم دوست عزیزم حالش خوب نیست بعد شما دارین باهاش بحث میکنین..........خوبی سوسن؟. سوسن:آره خوبم ممنون🥰🥰🥰🥰🥰🥰. عمر:عشقم توروخدا یکم به فکر بچه تو شمکت باش لطفا. آیبیکه:الان میرم برات آبمیوه و میوه و غذا و دسر میارم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:نههههن یعنی چی همه ی اینایی که گفتی رو باید بخورم😅😅😅😅😅😅😅. آیبیکه:آره. «نیم ساعت بعد». آیبیکه:بفرمایید اینم از این.........آقایون شما برید خودم پیش سوسن هستم. (عمر و برک با خنده به سوسن و آیبیکه نگاه کردن و گفتن). عمر و برک:پس شما رو با یه کوه غذا تنها میزاریم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. برک:دوست عزیزم امیدوارم از پیش بر بیای😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂چون هیچ نمیتونه جلوی عشق وحشیمو بگیره😅😅😅😅😅😅😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:حقته سوسن جون میخواستی به حرفم گوش بدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. (و رفتن و در هم بستن). آیبیکه:خیلی خب از کدوم شروع کنیم😂. سوسن:لطفا....لطفا نکن🤣🤣🤣🤣🤣🤣. آیبیکه:پس خودم میکنم تو دهنت😅😅😅. «یک روز بعد»..............
۴.۲k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.