*پایان یافتن*
*پایان یافتن*
part:1
ا.ت:
از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰:۳۰ بود رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون لباسامو عوض کردم موهامو یه دونه ای بافتم و رفتم پایین صبحونه حاضر بود با هیون جی نشستیم و صبحونه رو خوردیم پدرم هیچوقت با ما غذا نمیخوره و ما باهاش زیادی جور نیستیم بعد صبحونه رفتم تو اتاقم و کمی کتاب مورد علاقم رو خوندم
(پرش زمان به ساعت ۱۲)
خدمتکار اومد و برای ناهار صدام کرد رفتم پایین و سر میز نشستم هیون جی نبود از خدمتکار پرسیدم گفت رفته بیرون تنها نشستم و ناهار خوردم
(پرش زمانی به ساعت ۴ )
یونا بهم زنگ زد و قرار گذاشتیم ساعت ۶ بریم بار
ساعت ۴و نیم بود رفتم دوش چند مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم ساعت ۵ بود لباس انتخاب کردم پوشیدم میکاپ کردم خیلی خوشگل شده بودم ساعت رو نگا کردم دیرم شده بود رفتم دنبال بچه ها و راه افتادیم تا بریم بار
(پرش زمانی رسیدن بار)
رفتیم تو و یه طرف نشستیم تا اینکه دیدم انا و یونا به یه طرف خیره شدن اون طرف یه مرد خوشتیب اما سرد و بد اخلاق نشسته بود
(سرد خودتی بچم هم خیلی زود گرم میگیره هم خوش اخلاقه)
پرسیدم: اون کیه
دخترا با تعجب پرسیدن :مگه نمیدونی اون مثل پدر تو یکی از بزرگترین مافیا هاست
گفتم:حالا باشه آنقدر جو گیر نشید
جونگ کوک:
از صبح حوصله نداشتم چون همیشه صبحم با کشتن یه نفر شروع می شد
قرار شد با تهیونگ و جیمین امروز بریم بار
(پرش زمانی به بار)
یه دختر زیبا اون طرف دیدم او...اون .از..خوانواده....پار..پارک..ه با صدای جیمین و تهیونگ
به خودم اومدم
تهیونگ گفت:از پارک خوشت اومده اسمش ا.ته
چشم غوره ای براش رفتم که ساکت شد....
*شب پارت بعدی رو میزارم*
part:1
ا.ت:
از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰:۳۰ بود رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم اومدم بیرون لباسامو عوض کردم موهامو یه دونه ای بافتم و رفتم پایین صبحونه حاضر بود با هیون جی نشستیم و صبحونه رو خوردیم پدرم هیچوقت با ما غذا نمیخوره و ما باهاش زیادی جور نیستیم بعد صبحونه رفتم تو اتاقم و کمی کتاب مورد علاقم رو خوندم
(پرش زمان به ساعت ۱۲)
خدمتکار اومد و برای ناهار صدام کرد رفتم پایین و سر میز نشستم هیون جی نبود از خدمتکار پرسیدم گفت رفته بیرون تنها نشستم و ناهار خوردم
(پرش زمانی به ساعت ۴ )
یونا بهم زنگ زد و قرار گذاشتیم ساعت ۶ بریم بار
ساعت ۴و نیم بود رفتم دوش چند مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم ساعت ۵ بود لباس انتخاب کردم پوشیدم میکاپ کردم خیلی خوشگل شده بودم ساعت رو نگا کردم دیرم شده بود رفتم دنبال بچه ها و راه افتادیم تا بریم بار
(پرش زمانی رسیدن بار)
رفتیم تو و یه طرف نشستیم تا اینکه دیدم انا و یونا به یه طرف خیره شدن اون طرف یه مرد خوشتیب اما سرد و بد اخلاق نشسته بود
(سرد خودتی بچم هم خیلی زود گرم میگیره هم خوش اخلاقه)
پرسیدم: اون کیه
دخترا با تعجب پرسیدن :مگه نمیدونی اون مثل پدر تو یکی از بزرگترین مافیا هاست
گفتم:حالا باشه آنقدر جو گیر نشید
جونگ کوک:
از صبح حوصله نداشتم چون همیشه صبحم با کشتن یه نفر شروع می شد
قرار شد با تهیونگ و جیمین امروز بریم بار
(پرش زمانی به بار)
یه دختر زیبا اون طرف دیدم او...اون .از..خوانواده....پار..پارک..ه با صدای جیمین و تهیونگ
به خودم اومدم
تهیونگ گفت:از پارک خوشت اومده اسمش ا.ته
چشم غوره ای براش رفتم که ساکت شد....
*شب پارت بعدی رو میزارم*
۴.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.