پارت 44
پارت 44
ا/ت ویو
نامجون یه لبخند ضایع زد و گفت من خیلی خوبم خیلی خیلی خوبم خب میتونیم بریم
ا/ت :حالا که اینطوری میگی باشه
داشتم سوار میشدم یه پام تو ماشین بود یه پام بیرون ماشین که یهو دنده ماشینو خلاص کرد که باعث شد ماشین راه بیوفته و من از ماشین بیوفتم پایین
من که میگم این اصلا حالش خوب نیست اومد پایین از ماشین
نامجون : ا/ت ا/ت خوبی؟
ا/ت : آره خوبم ولی دیگه نمیزارم تو رانندگی کنی گفته باشم
نامجون: قبول دارم باشه ( دوباره لبخند ضایع زد )
منم مثل خودش یه لبخند ضایع تحویلش دادم که بلند خندید
راه افتادیم من ماشینو میروندم اونم نشسته بود و تو فکر بود گفتم :
ا/ت : خب نگفتی کجا برم؟
نامجون : فقط مستقیم برو
ا/ت : باشه
رفتم انقدر رفتم که رسیدم به یه دریاچه دور افتاده عجیبه تاحالا اینجارو ندیدم گفت :
نامجون : وایسا
ترمز کردم
ا/ت : اینجاس؟
نامجون : آره اینجاس
پیاده شدم و دورو برو نگاه کردم
نامجون : نترس کسی اینجا نیست جز ما دو تا
ا/ت : تاحالا اینجا رو ندیدم
نامجون : چون این دریاچه دور افتادس
ا/ت : قشنگه
نامجون : هوم
ا/ت : میخواستی یچیزی بگی میتونی الان بگی
نامجون : خب آره میخواستم بگم میشه بشینیم؟
ا/ت : البته
نشستیم روی یه سنگ و گفت :
نامجون : خب راستش میخواستم یچیز خیلی مهمی رو بهت بگم
ا/ت : میشنوم
نامجون: خب راستش من .. من.. خب راستش میدونی
ا/ت : میتونی راحت باشی
نامجون : خب راستش من.. من
نامجون ویو
نمیتونستم بگم میترسیدم اما باید میگفتم یاد حرف آجوما افتادم : چه قبول کنه چه نکنه تو باید بهش بگی
آره من باید بهش بگم
دستشو گرفتم که تعجب نکرد و این باعث تعجب من بود
گفتم :
نامجون : ا/ت من دوست دارم
ولی بازم تعجب نکرد و هیچی نمیگفت و خیره شده بود بهم
نامجون : ا/ت ا/ت حالت
نزاشت حرفمو تموم کنم و منو بوسید چشمام اندازه کاسه شده بود باورم نمیشد بعد از چند دقیقه که جدا شد با چشمای اندازه کاسه شده ی من مواجه شد و زد زیر خنده
نگاهشو داد به زمینو و گفت
ا/ت : تعجب کردی نه؟
نامجون : نکنه نکنه تو هم
ا/ت: آره..که چی
دیگه نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم محکم بغلش کرده بودم که اونم همینطور محکم منو بغل کرد
امیدوارم دوست داشته باشید (◍•ᴗ•◍)💓💙🌻
اگه تونستید و میشه لایک کنید و کامنت بزارید اگه هم نشد اشکال نداره💓💙🌻💙
ا/ت ویو
نامجون یه لبخند ضایع زد و گفت من خیلی خوبم خیلی خیلی خوبم خب میتونیم بریم
ا/ت :حالا که اینطوری میگی باشه
داشتم سوار میشدم یه پام تو ماشین بود یه پام بیرون ماشین که یهو دنده ماشینو خلاص کرد که باعث شد ماشین راه بیوفته و من از ماشین بیوفتم پایین
من که میگم این اصلا حالش خوب نیست اومد پایین از ماشین
نامجون : ا/ت ا/ت خوبی؟
ا/ت : آره خوبم ولی دیگه نمیزارم تو رانندگی کنی گفته باشم
نامجون: قبول دارم باشه ( دوباره لبخند ضایع زد )
منم مثل خودش یه لبخند ضایع تحویلش دادم که بلند خندید
راه افتادیم من ماشینو میروندم اونم نشسته بود و تو فکر بود گفتم :
ا/ت : خب نگفتی کجا برم؟
نامجون : فقط مستقیم برو
ا/ت : باشه
رفتم انقدر رفتم که رسیدم به یه دریاچه دور افتاده عجیبه تاحالا اینجارو ندیدم گفت :
نامجون : وایسا
ترمز کردم
ا/ت : اینجاس؟
نامجون : آره اینجاس
پیاده شدم و دورو برو نگاه کردم
نامجون : نترس کسی اینجا نیست جز ما دو تا
ا/ت : تاحالا اینجا رو ندیدم
نامجون : چون این دریاچه دور افتادس
ا/ت : قشنگه
نامجون : هوم
ا/ت : میخواستی یچیزی بگی میتونی الان بگی
نامجون : خب آره میخواستم بگم میشه بشینیم؟
ا/ت : البته
نشستیم روی یه سنگ و گفت :
نامجون : خب راستش میخواستم یچیز خیلی مهمی رو بهت بگم
ا/ت : میشنوم
نامجون: خب راستش من .. من.. خب راستش میدونی
ا/ت : میتونی راحت باشی
نامجون : خب راستش من.. من
نامجون ویو
نمیتونستم بگم میترسیدم اما باید میگفتم یاد حرف آجوما افتادم : چه قبول کنه چه نکنه تو باید بهش بگی
آره من باید بهش بگم
دستشو گرفتم که تعجب نکرد و این باعث تعجب من بود
گفتم :
نامجون : ا/ت من دوست دارم
ولی بازم تعجب نکرد و هیچی نمیگفت و خیره شده بود بهم
نامجون : ا/ت ا/ت حالت
نزاشت حرفمو تموم کنم و منو بوسید چشمام اندازه کاسه شده بود باورم نمیشد بعد از چند دقیقه که جدا شد با چشمای اندازه کاسه شده ی من مواجه شد و زد زیر خنده
نگاهشو داد به زمینو و گفت
ا/ت : تعجب کردی نه؟
نامجون : نکنه نکنه تو هم
ا/ت: آره..که چی
دیگه نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم محکم بغلش کرده بودم که اونم همینطور محکم منو بغل کرد
امیدوارم دوست داشته باشید (◍•ᴗ•◍)💓💙🌻
اگه تونستید و میشه لایک کنید و کامنت بزارید اگه هم نشد اشکال نداره💓💙🌻💙
۱۱۲.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.