رمان پلیس و مافیا پارت ۵
اون قدر صورتش به صورتم نزدیک بود که وقتی حرف میزد لبش میخورد به لبم علامت ات علامت شوگا _
_ فکر می کنی همینطوری میمونی و مافیا نمیشی تو باید با من ازدواج کنی فهمیدی
چی میگی یونگی
_ فک کنم باید بهم ارباب بگی
سرمو عقب کشیدم
فک نکنم ارباب با من ازدواج کنه
_ من هرکاری که بخوام رو انجام میدم
فک کردی ارباب
و تونستم دستمو آزاد کنم
_ اوو مثلاً زرنگی کردی خانوم ات فک نکن بازم پلیسی
که دوباره در زدن
تهیونگ بود
تهیونگ : یونگی بیا کارت دارم
یونگی : اومدم
بلاخره آزاد شدم باید دنبال نقشه باشم همینجوری نمیشه که
پرش زمانی ۵ ماه بعد
دیگه خسته شده بودم بهشون باید احترام میگذاشتم از اتاقم در اومدم جونگ کوک بود
کوک : سلام
ات: سلام جونگ کوک
کوک : فکر کنم بهم باید ارباب بگی نکنه قوانین اینجا یادت رفته
ات: بله یادمه ولی من دوست ندارم به شما احترام بزارم
که یک دفعه تفنگ رو گذاشت رو سرم اعضا تعجب کرده بودن
جیمین : چیشده کوک چرا این کارو میکنی
کوک : انگار قوانین اینجا یادش رفته
یادم به اون حرکت پلیسی افتاد با پا زدم تو زانوش تفنگ رو گرفته بودم از دستش همه ی اعضا دستش تفنگ بود
جین: ات نمی تونی چون تعداد ما زیاده
تو جیبم از اون توپ هایی که به زمین بزنی دود در میاد رو یواشکی برداشتم و زدم زمین سریع رفتم خیاط نگهبان نبود زود از در رفتم خیلی استرس داشتم تا اینکه رسیدم به شهر زود تاکسی گرفتم و رفتم محل آموزشگاه پلیس
همون لحظه اعضا
تهیونگ : لعنت فرار کرد
جیهوپ : خیلی باهوش بود
جیمین : بریم اون حتما رفته محل آموزشگاه پلیس زود بریم لباسامونو بپوشیم
از زبان ات
سلام بچه ها من بلاخره فرار کردم
هه سون : چی دارم خواب میبینم ریسسسس شما اومدید
جی یانگ : قربان حالتون خوبه
باهم حرف زدیم نگهبان اومد گفت
نگهبان : یه ماشین سیاه جلوی در وایستاده و شمارو میخوان
هه سون : باید اول دوربینو چک کنیم ببینیم کین
رفتیم دوربین هارو چک کردیم دیدم اعضا هستن
ات : اینا اینا منو زندانی کرده بودن
هه سون : ریس شما نرید حتما اومدن دنبال شما
جی یانگ: ریس هه سون راست میگه
هه سون من میرم
از زبان هه سون
کاری دارید
جیمین : شما مگه ات هستید
هه سون : گفتم چه کار دارید ات اینجا نیست
جیمین : دروغ گوی بدی هستی
از زبان ات
خیلی استرس دارم چون اگه منو بگیرن میکشن دوربینو چک میکردم دیدم تفنگ گرفته روی هه سون سریع خودمو رسوندم
ات : من اینجام منو بکشین
هه سون : ریس چرا اومدید
_ فکر می کنی همینطوری میمونی و مافیا نمیشی تو باید با من ازدواج کنی فهمیدی
چی میگی یونگی
_ فک کنم باید بهم ارباب بگی
سرمو عقب کشیدم
فک نکنم ارباب با من ازدواج کنه
_ من هرکاری که بخوام رو انجام میدم
فک کردی ارباب
و تونستم دستمو آزاد کنم
_ اوو مثلاً زرنگی کردی خانوم ات فک نکن بازم پلیسی
که دوباره در زدن
تهیونگ بود
تهیونگ : یونگی بیا کارت دارم
یونگی : اومدم
بلاخره آزاد شدم باید دنبال نقشه باشم همینجوری نمیشه که
پرش زمانی ۵ ماه بعد
دیگه خسته شده بودم بهشون باید احترام میگذاشتم از اتاقم در اومدم جونگ کوک بود
کوک : سلام
ات: سلام جونگ کوک
کوک : فکر کنم بهم باید ارباب بگی نکنه قوانین اینجا یادت رفته
ات: بله یادمه ولی من دوست ندارم به شما احترام بزارم
که یک دفعه تفنگ رو گذاشت رو سرم اعضا تعجب کرده بودن
جیمین : چیشده کوک چرا این کارو میکنی
کوک : انگار قوانین اینجا یادش رفته
یادم به اون حرکت پلیسی افتاد با پا زدم تو زانوش تفنگ رو گرفته بودم از دستش همه ی اعضا دستش تفنگ بود
جین: ات نمی تونی چون تعداد ما زیاده
تو جیبم از اون توپ هایی که به زمین بزنی دود در میاد رو یواشکی برداشتم و زدم زمین سریع رفتم خیاط نگهبان نبود زود از در رفتم خیلی استرس داشتم تا اینکه رسیدم به شهر زود تاکسی گرفتم و رفتم محل آموزشگاه پلیس
همون لحظه اعضا
تهیونگ : لعنت فرار کرد
جیهوپ : خیلی باهوش بود
جیمین : بریم اون حتما رفته محل آموزشگاه پلیس زود بریم لباسامونو بپوشیم
از زبان ات
سلام بچه ها من بلاخره فرار کردم
هه سون : چی دارم خواب میبینم ریسسسس شما اومدید
جی یانگ : قربان حالتون خوبه
باهم حرف زدیم نگهبان اومد گفت
نگهبان : یه ماشین سیاه جلوی در وایستاده و شمارو میخوان
هه سون : باید اول دوربینو چک کنیم ببینیم کین
رفتیم دوربین هارو چک کردیم دیدم اعضا هستن
ات : اینا اینا منو زندانی کرده بودن
هه سون : ریس شما نرید حتما اومدن دنبال شما
جی یانگ: ریس هه سون راست میگه
هه سون من میرم
از زبان هه سون
کاری دارید
جیمین : شما مگه ات هستید
هه سون : گفتم چه کار دارید ات اینجا نیست
جیمین : دروغ گوی بدی هستی
از زبان ات
خیلی استرس دارم چون اگه منو بگیرن میکشن دوربینو چک میکردم دیدم تفنگ گرفته روی هه سون سریع خودمو رسوندم
ات : من اینجام منو بکشین
هه سون : ریس چرا اومدید
۵.۴k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.